درس خصوصی غذای روح: جلسه هفدهم
مهر ۲۵, ۱۳۸۱
جلسه هجدهم:
موضوع اصلی: روح و غذای روح
موضوع فرعی ۱: اهمیت دادن به روح و غذای روح - چشم دل و گوش دل - کمالات
موضوع فرعی ۲: راه حل مشکل بی اهمیتی در برابر روح و غذای روح
تاریخ:
۱۰ شعبان ۱۴۲۳ هجری قمری
۲۵ مهر ۱۳۸۱ هجری شمسی
2002/10/17 میلادی
فهرست موضوعات:
۱- حجاب روحی توجه به محسوسات
۲- انحرافات فکری در شناخت خدا و حقیقت روح و ملائکه و قیامت و بهشت
۳- اهمیت دادن به روح و غذای روح وارتباط با خدا
۴- دلیل عدم موفقیت در راه کمالات
۵- امتحانی برای اینکه انسان به روحش بیشتر اهمیت می دهد یا بدنش
۶- چکار کنیم که به روح و غذای روح و مسائل روحی بیشتر اهمیت بدهیم
۷- کسانی که ذائقه معنوی ندارند توقع نداشته باشند چشم دل را بشناسند
۸- شناخت روح و داشتن چشم دل و گوش دل برای ارتباط با خدا و حقایق
۹- اگر روح شناس باشید ، امراض روحی در افراد خودش را نشان می دهد
۱۰- شناخت روح و معنای ارتباط با امام زمان و حقیفت کمالات
گزارش کوتاه این درس:
در این جلسه که در ماه شعبان برگزار شد استاد عزیز درباره اهمیت دادن به روح و غذای روح صحبت کردند. ابتدا فرمودند که مردم کره زمین چون محسوسات اطراف خود را درک می کنند بیشتر به طرف همین ظواهر مادی کشیده می شوند و لذا مسائل ملکوتی و قیامت و بهشت و وجود خدا و ائمه اطهار علیهم السلام را خوب درک نمی کنند علتش این است که یک صدم آنچه به بدن و مسائل بدنی اهمیت می دهند به روح و غذای روح و درمان امراض روحی اهمیت نمی دهند تا چشم دلشان باز شود و حقایق را درک کنند و تا این مشکل حل نشود انسان به هیچ کمالی نمی رسد .لذا باید برای حل این مشکل روح را شناخت و غذای روح را مرتب به اوداد و امراضش را تشخیص داد و معالجه کرد و حداقل به اندازه بدن و غذای بدن به روح خود اهمیت داد تا بتوانید حقایق را درک کنید و دائم بر روی این مسئله کار کرد تا چشم دل و گوش دل انسان باز شود و حقایق را درک کند و با شناخت علم و حکمت به کمالات برسد.
متن کامل درس هجدهم غذای روح
اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
«الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیةالله روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداه و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین»
۱- حجاب روحی توجه به محسوسات
یک موضوعی که به مناسبت هم الآن ماه شعبان است و ارتباط دارد با غذای روح و هم مربوط به بحثهای هفتههای گذشته است عرض کنم که شاید خیلی ضرورت دارد و خیلی لازم باشد. ما به طور کلی افرادی که در این کُرۀ زمین زندگی میکنیم از روز تولد تا الآن هر کسی در هر سنی که هست بیشتر از هر چیز به عالم مُلک، به محسوسات، به آنچه که در اطرافمان هست و یا میبینیم یا میشنویم یا میچشیم یا لمس میکنیم یا استشمام میکنیم توجه پیدا کردیم، متوجه هستیم، بیشتر از همه به آن ها متوجه هستیم. گاهی هم که صحبت از ملکوت می¬شود یا حتی صحبت از خدای تعالی میشود که بیشتر از همه صحبت میشود یا صحبت از ائمۀ اطهار میشود یا صحبت از مردن، قیامت، آخرت میشود تا جایی که زور ما میرسد خود ما آن¬ها را در مادیات میکشانیم. کل بشر این طور است، آنها را در مادیات میکشانیم، مثلاً دوست داریم که به یک صورتی بالأخره خدا را یا در ذهن خود یا در خارج از ذهن خود قرار بدهیم یا ائمۀ اطهار یا حتی حضرت بقیةالله ارواحنا فداه یا مثلاً قیامت، بهشت، جهنم، حتی ملائکهای که هیچ شکلی ندارند بالأخره باید یک شکلی به آنها داد، همه را میخواهیم بکشانیم به این قسمتی که محسوساتمان هست، محسوسات ظاهری ما هست، همه را میخواهیم این جا بکشانیم و لذا روح و غذای روح و چشم روح و گوش روح اینها را اصلاً نمیفهمیم، یک چیزهایی حالا هست دیگر، علما گفتند و ائمۀ اطهار فرمودند و خدای تعالی در قرآن مکرر بیان کرده است، یک چیزی تعبداً میشناسیم و لذا به طرف آنها هم کشیده نمیشویم، اصلاً غذای روح یعنی چه. حالا هرچه ما میگوییم مثلا غذای روح، شما اصلاً ممکن است خیال کنید اگر یک حالی برای انسان پیدا شد برای انسان، حالا چه با موسیقی این حال پیدا شده باشد، چه با اشعار مثنوی این حال پیدا شده باشد، چه با تُن صدا حتی ، با تُن صدای محزون انسان محزون میشود، با تُن صدای شاد انسان شاد میشود، می¬بینید دیگر، با هر تُن صدا... . اینکه میگویم تُن صدا گاهی میشود یک کسی یک اشعار مدحی را با آهنگ مصیبت میخواند و شما میبینید گریه میکنید، اشعار مصیبت را با آهنگ شاد میخواند شما گریه نمیکنید، خیلی داریم، این فقط مربوط به تُن صدا است، تُن صدا گاهی انسان را محزون میکند، گاهی تُن صدا انسان را خوشحال میکند و همینطور خیلی از چیزها، آن چنان اینها حجاب شده و سد شده از یک دیوار بُتنی بسیار قوی می-بینید اینها بیشتر جلوی ما را از معنویات گرفته است و این مسئله خیلی مشکلات ایجاد کرده که هرچه انسان زور می زند که مثلاً به شما بگوید چشم دل اهمیتش از چشم ظاهر بیشتر است، دیدش هم بیشتر است، فهمش هم بیشتر است، میبینیم {میگویند} بسیار خوب، چون شما گفتید عیبی ندارد ولی احساس نمیشود این معنا یا مثلاً فرض کنید که گوش دل مهمتر است، خودِ روح انسان مهمتر از بدنش هست و همین طور همۀ چیزها.
۲- انحرافات فکری در شناخت خدا و حقیقت روح و ملائکه و قیامت و بهشت
در دنیا مثلاً اگر شش میلیارد جمعیت باشد نهایت فرض کنید همین شیعیان که مثلاً ۱۵۰ میلیون باشند در بین اینها شاید چند میلیونی این را فهمیده باشند وإلّا همه خدا را در یک صورت ظاهری میآورند. حالا بتپرستها که در همان صورتهای بت هایشان میآورند، مسیحیها در صورت حضرت عیسی میآورند، چون آن موحدترین مسیحیها که بعضی از آنها کتابهایی هم نوشتند و من مطالعه کردم نظرشان این است که میگویند مثلاً دریا را شما تصور کنید این خدای پدر است، بعد آن رودخانهای که از دریا منشعب شده باشد این روحالقدس است و اگر در حوض آبی از آب آن دریا بریزد یا در استخری بریزد این خدای پسر است. در حقیقت آب را خدا میدانند که از آن جا به این جا آمده است، از این جا هم به این جا آمده است و به خدای پسر رسیده است. سنّیها خدا را در عرش به شکل خود ماها میدانند که آن جا نشسته است و علم او احاطۀ بر ما دارد. اینها مطالبی است که هست و میبینید همۀ مردم دنیا به یک نحوی خدا را، پیغمبر را، ائمۀ اطهار را، روح را، نمیدانم ملائکه را، بهشت را، جهنم را، قیامت را به یک عالم مُلکی کشاندند که محسوس است. حالا ما چون میدانیم اینها شرک است و درست نیست فقط دربارۀ خدا را سکوت کردیم، باز هم نمیفهمیم خدا یعنی چه و حال اینکه عیناً در بعد از این دنیا همۀ مسائل معکوس میشود، یعنی اگر ما بخواهیم بهشت را مثلا تصور کنیم یا جهنم را تصور کنیم باید به زور اینها را در عالم مُلک بکشانیم وإلّا همۀ آنها را ملکوتی احساس میکنیم.
۳- اهمیت دادن به روح و غذای روح و ارتباط با خدا
در این بین یک کاری که باید کرد که خیلی مشکل است، یعنی من این را به شما عرض کنم شاید از اول این برنامههای تزکیۀ نفس که ما شروع کردیم تا به حال خیلی کم اتفاق افتاده است که لااقل همان اندازه که به بدن اهمیت میدهیم به روح هم اهمیت بدهیم. همان اندازهای که بتپرستها به خدای ساختگی دست خودشان اهمیت میدهند ما به خدای واقعی اهمیت بدهیم، آنها بیشتر اهمیت میدهند، یعنی آن مطابق میل آنها است ولی برای ما مطابق میل ما نیست، آن مطابق احساسات آنها است، مطابق محسوسات آنها است ولی برای ما مطابق محسوسات ما نیست. من دیدم بتپرست در بتخانه آنچنان مبهوت بت بود که من مدتی کنار او ایستاده بودم و او متوجه من نشد و حال اینکه چنین حالتی از یک نمازخوان، از یک کسی که در محراب ایستاده باشد کم دیده شده است که آن چنان مبهوت خدا بشود {که متوجه کسی دیگر نشود} من نزدیک آن بتپرست ایستاده بودم که ببینم چه کار میکند دیدم هیچ متوجه من نشد، از آن جایی فهمیدم متوجه من نشده است که وقتی چشم او به من افتاد یک تکانی خورد، معلوم بود تا حالا متوجه نبوده است.
این مسئله خیلی مهم است، تا میگوییم آقا دُعِيتُمْ فِيهِ إِلَى ضِيَافَةِ اللَّهِ (بحارالأنوار، ج ۹۳، ص ۳۵۶ ) به مهمانی خدا دعوت شده-اید ذهن اینها فوراً روی پلو و قرمه سبزی و قیمه میرود، باید کلی روی آن مسائل حرف بزنیم تا آنها را {به این طرف} بکشانیم که آن هم باز کشیده نمیشوند و این طرف نمیآیند. در مورد غذای روح، مثلاً ما این مدت این قدر دربارۀ غذای روح صحبت کردیم، حتی خود ماها، چقدر تا به حال گرسنگی روحی کشیدیم؟ چقدر غذای روح برای خودمان تهیه کردیم؟ چقدر به غذای روح اهمیت دادیم؟ من که فکر نمیکنم یک دهم آنچه که به غذای بدن اهمیت دادیم به غذای روح اهمیت داده باشیم، به جهت اینکه سر ظهر که میشود گرسنه میشویم، حسابی هم گرسنه میشویم، فوراً هر جای شهر هستیم، هرجا هستیم سر ماشین را به طرف خانه کج میکنیم و میرویم غذا میخوریم اما حالا اگر نماز ما به عصری افتاده باشد آن احساس گرسنگی بدنی را واقعاً ما داریم؟ مثلاً نماز ما چند ساعت تأخیر شده است، چند ساعت توجه ما به خدا تأخیر شده است، حالا به نماز خاص هم کار نداریم، آن هم توجه به خدا است، مطمئناً اکثر ما این طور نیستیم. این مسئله را باید حلش کرد، هر طوری هست باید این را حلش کرد، اگر این را حل نکنیم از ماه رمضان هیچ چیزی نمیفهمیم.
۴- دلیل عدم موفقیت در راه کمالات
اگر فقر معنوی ما آن قدر برای ما اهمیت داشته باشد که فقر مالی برای ما دارد... یعنی وقتی انسان فقر مالی دارد چقدر غصه می¬خورد، چیزی ندارد بخورد، نمیدانم پول ندارد، زن و بچۀ او گرسنه هستند، جایی ندارند استراحت کنند، همین مسائلی که در فقر مادّی هست، در فقر ظاهری هست. هم به فکر زن و بچۀ تان هستید، تازه اگر فرد متدینی باشید، هم به فکر زن و بچه و غذای زن و بچه و اینها هستید، هم به فکر مکان خود هستید، هم به فکر شکم خود هستید، هم به فکر لباس خود هستید، به فکر همه چیز هستید، همین اندازه که باید صدها برابر بیشتر از این باشد ولی حالا ما همین اندازه را {میگوییم} آیا همین اندازه به فکر گرسنگی روحی فرزندانمان هستیم؟ همین اندازه به فکر گرسنگی روحی خودمان هستیم؟ همین اندازه به فکر مَسکن روحی خودمان هستیم؟ همین اندازه که مثلا به فکر محلی که میخواهد این روح ما در آن جا آسایش داشته باشد هستیم؟ همان اندازه که به فکر مرضهای مختلفی که ممکن است به بدنمان عائد بشود {هستیم} تا جایی که وقتی در تلویزیون گفته میشود از این ظرف همه غذا نخورید ممکن است دهان او میکروب داشته باشد و آن میکروب بیاید در این ظرف و غذایی که او داشت می-خورد و به همه منتقل بشود، چقدر با احتیاط با این مسائل برخورد میکنیم از آن طرف با احتیاط با جهات روحی مان برخورد نمیکنیم. یعنی اینها دیگر مسائلی است که وقت گذراندن است، من اجمالاً بگویم که به نظر من یک صَدم از آنچه که برخورد بدنی و احتیاطهای بدنی و گرسنگیهای بدنی... حتی تا جایی رسیده است که میگویند «من لا معاش له لا معاد له» که البته این روایت به این صورت نیست و اگر هم باشد برای افراد خیلی ضعیف و پایین است که کسی که معاش ندارد معاد ندارد وإلّا اگر این حرف که کسی که معاش ندارد معاد ندارد درست باشد میخواست ابوذر اصلاً دین نداشته باشد، از او گرسنهتر و بیجاتر و بیمکانتر که پیدا نمیشود. باید هرچه آدم فقیر... که حالا بعضیها معتقد هستند همۀ ائمه فقیر بودند و حتی حضرت زهرا چادر خود را گِرو میگذاشت و حتی انبیاء همه گدا بودند و همه پَست بودند و همه فکر... میخواهم بگویم همان متدینین اهل صفه... اهل صفه هم علت داشت که دست به دهان بودند، اینها مثل سربازهایی بودند که از خانه و زندگیشان اینها را بیرون کردند و مهاجر بودند، آمدند در صفه های مسجد زندگی میکردند، آن هم برای مدت بسیار کوتاهی بود، تا یک مدتی که بعد دستور داده شد که اهل مدینه باید با مهاجرین غذا و لباس و همه چیزهای خود را قسمت کنند و با صفا با هم زندگی کنند و تمام شد. بعد شاید بعضی از اهل مهاجرین ثروتمندتر از انصار بودند.
حالا همان مهاجرین اهل صفه باید همه در همان روزهای اول هیچ دین نداشته باشند چون «من لا معاش له لا معاد له» افرادی که معاش ندارند چه ارتباطی به روح آنها دارد؟ به عظمت خدای تعالی که در مقابل چشم آنها باشد؟ زیاد نمیخواهم به این مسائل بپردازم، اجمالاً میخواهم عرض کنم ما یک صَدُم از آنچه که به بدنمان، به خوراک بدنیمان، به مکان بدنمان،به زندگی ظاهریمان اهمیت میدهیم به مسائل روحیمان اهمیت نمیدهیم و تمام عدم موفقیت ما در راه کمالات همین است، افرادی هستند شاید ده سال یا بیست سال زحمت کشیدند روی به اصطلاح تزکیۀ نفس، باید بگوییم به اصطلاح، ولی در یک امتحان خیلی جزئی که پیش آمده است که آن هم دسترنج خود آنها بوده است که فقیر شدند، میبینید دینشان را از دست دادند، ایمانشان را از دست دادند، بلکه همه چیزشان را از دست میدهند، این برای آن است که این مشکل را حل نکردند. اول کاری که انسان میکند این است که باید این مشکل را حل کند. من دارم عرض میکنم اگر این مشکل را حل نکنید، یعنی حداقل اقلِ اقل آن این است که به اندازهای که برای بدنتان مواظبت میکنید و فکرتان را به خودش متوجه کرده است، اقلاً مساوی آن روحتان را هم به همان اندازه اهمیت بدهید. همان اندازهای که وقتی ظهر گرسنه میشوید دیگر طاقتتان طاق میشود و نمیدانم یک مقدار سن شما هم بالا باشد پای شما به لرزه میافتد و نمیدانم دیگر اخلاق ندارید و انسانیت شما همه سر شکم میرود همان اندازه لااقل برای خوراک روحتان، برای امراض روحیتان، برای مَسکن روحتان، برای آرامش روحتان {ارزش} قائل بشوید. اگر این مشکل را تا همین اندازه که اقل آن است... وإلّا صدها برابر اهمیت غذای روح، اهمیت مسکن روح، اهمیت همه چیز روح بالاتر از بدن است اما ما میگوییم مساوی {باشد} میگویند مرحوم آشیخ جعفر شوشتری در یک شهری گفت همۀ انبیاء آمدند شما را دعوت میکنند به اینکه موحد بشوید من میگویم مشرک بشوید، لااقل مساوی، یعنی گرسنگی روح شما مثل گرسنگی بدن شما، فشار روحتان مثل فشار بدنتان، مرض روحی شما مثل مرض بدن شما برایتان اهمیت داشته باشد، همین. این را بدانید تا این مشکل را حل نکنید بدانید اگر من ، حتی خدای تعالی که دیگر مافوق... مگر ارادۀ اجباری بکند وإلّا بخواهد با اختیار شما مخلوط باشد هیچ کس نمیتواند شما را به هیچ کمالی برساند، به طور کلی گفتم، به جهتی که شما نمیخواهید. می دانید؟ میگویید چطور من نمیخواهم، این قدر از راه دور آمدم تزکیۀ نفس و فلان و اینها؟ اگر میخواهی اول باید اهمیت این مسائل را متوجه بشوی، دنبال آن بروی، اینها را تکمیلش کنی، بعد به آن اهمیت بدهی، بعد بیایی، چرا، ممکن است فرض کنید در یک مجلسی یک سفرۀ خوبی از غذای روح انداختند شما هم میآیی مینشینی و میخوری اما وقتی که همین مجلس، همین مجلسی که حالا برای غذای روح آماده شده است اگر یک ناهاری یا شامی هم ضمیمۀ آن بشود آن وقت ارزش دارد. روز نیمۀ شعبان رفتیم جشن ولی چیزی نبود، یکی دو تا شیرینی خوردیم، من که میل نداشتم و دیگران هم یکی دوتا شیرینی خوردند و آمدند، این میشود. ناهار نبود؟ نه. مطالبی هم که گفته شد همان چیزهایی بود که همیشه میگویند و ما نمیفهمیم، تمام شد و رفت، این میشود نیمۀ شعبان. شب نیمۀ شعبان چطور؟ آن هم همین طور. ماه رمضان؟ الحمدلله تمام شد، ما زخم معده گرفتیم، مرضهای مختلف گرفتیم، و راست هم میگوید چون روایت دارد امام علیه الصلاة و السلام فرمود از ماه رمضان بیشتر جز گرسنگی و تشنگی هیچ چیز دیگری استفاده نمیکنند، چون برای استفاده نیامده است، برای این جهت نیامده است سر این سفره بنشیند، برای غذای روح نیامده است سر سفرۀ آن بنشیند، بخوریم، بخوابیم، حالا مثلاً این طوری باید بگوییم که شدت و ضعف دارد، یکی میخورد و میخوابد و مثل حیوانات است، ضمناً برای یک درصد به خدا هم توجه دارد ولی یکی دیگر اصلاً هیچ توجهی ندارد، یک درصد.
۵- امتحانی برای اینکه انسان به روحش بیشتر اهمیت می دهد یا بدنش
من این حرفها را برای شماها نباید بزنم به جهتی که شما استثنائی هستید، ولی اگر نگوییم همۀ ما برای اکثر ما این مشکل حل نشده است. ماه شعبان است و ایامی است که کم کم باید به ماه رمضان برسیم ولی برای اکثر ما این مسئله حل نشده ، درست نشده. میگویید نه، یک شبانه روز خودتان را امتحان کنید. یک شبانه روز شما غذا نخورید و یک شبانه روز هم هیچ حرفی که روح شما را ترقی بدهد نشنوید، ببینید از کدام یکی بیشتر احساس ناراحتی میکنید. خیلی راحت بنشینید خودتان را امتحان کنید، از همین الآن شما تا فردا شب این موقع غذا نخورید حال حرکت ندارید، اخلاق ندارید، همۀ چیزها را فدای حالتان میکنید. بابا برو آن طرف، من حال ندارم، من دیروز تا حالا غذا نخوردم. یک وقت شده است که بگویید من دیروز تا حالا یک حرفی که رشدی به روح من بدهد، یک کمالی به روح من بدهد نداشتم لذا اخلاق ندارم، اوقات من تلخ است. از این روزها آن قدر اتفاق میافتد، آن قدر ما داریم که حساب ندارد. همین علامت بر این است که شما به روح خود کمتر اهمیت میدهید، یعنی نمی-شناسید، نمیفهمید که روح اصلاً یعنی چه، این طوری است.
۶- چکار کنیم که به روح و غذای روح و مسائل روحی بیشتر اهمیت بدهیم
بیاییم این را درست کنیم، چطوری درست کنیم؟ اگر بخواهید درست میشود، اول باید روح را شناخت، بابا روح یعنی خود تو. من یک وقتی میگفتم بدن یعنی مَرکب، از باب مسامحه، بعد یکی از ما {پرسید} گفتم: نه، مَرکب هم نیست، مرکب که بر انسان سوار نمیشود، شما هیچ وقت دیدید الاغی بر انسان سوار بشود و آن را این طرف و آن طرف بکشد؟ الآن بدن ما بر روح ما سوار است، ما به خاطر او نمیتوانیم پرواز کنیم، نمیتوانیم حرکت کنیم، نمیتوانیم سرعت داشته باشیم، نمیتوانیم خدمت کنیم، نمیتوانیم کار کنیم. بهترین تشبیه برای بدن نسبت به روح لباس است، این شباهت بیشتر است، به جهتی که هیچ کاری برای ما نمیکند، فقط بار گرانی است کشیدن به دوش، یک باری است که روی دوش ما افتاده است و ما نمیتوانیم... آن هم نه لباس سبکی که چندان تأثیری نداشته باشد، چون بعضی از لباسها سبک است تأثیر ندارد ولی لباسی که مثلاً از آهن درست کرده باشند که بگوییم «و ثقل الحديد أجهدني» (بحار الأنوار، ج ۴۵، ص ۴۳) این طوری باشد، لباسی باشد که از سیمان درست کرده باشند، چنین چیزی است، بلکه از این هم بدتر است. این را ما بفهمیم، بشناسیم، حالا چطوری بشناسیم؟ باید روی آن کار بکنید، یک مقدار باید راهنمایی بشوید و یک مقدار هم باید روی آن کار بکنید. آن مقداری که مربوط به راهنمایی است همین است که شما معتقد به قیامت هستید یا نیستید؟ شما می¬گویید هستیم. اگر میخواهید در همین دنیا بیایید بدن انسان برای انسان دوام ندارد، پس بدن، انسان نیست، چرا؟ دیگر حساب این دو دو تا چهار تا شده است که بدن ده سال قبل را الآن ندارید، بدن بیست سال قبل در ده سال قبل از بین رفت، چیزی که از بین میرود، چیزی که نیست، عوامترین ماها در این جمع الآن شاید این را بفهمد و بداند که با خوردن غذا سلولهای جدید جایگزین سلولهای قبلی میشود و آن سلولهای قبلی از بین میرود، این را دیگر همه میدانند، حتی در کلاسهای دبستانی هم خواندیم، این حرفی نیست، برو برگرد ندارد. پس تو آن نیستی که از بین رفته ، تویی که در بیست سال قبل خیلی خاطرات را در ذهن خود سپردی، تویی که در بیست سال قبل معتقد به خدا شدی، تویی که در بیست سال قبل خیلی از کارها را کردی و الآن به یاد داری، تو این بدن نیستی، اگر این بدن بودی میخواست همانطوری که خود بدن از بین رفت خاطراتش هم از بین برود، همه چیز فراموش بشود. پس این بدن نیستی. این بدنی که ده سال نمانده، میآید تا روز قیامت و بهشت و إلی الأبد بماند؟ آن یک لباسی است حالا نهایت بگویند همین لباس را در موقع مرگ بیرون میآورند و روز قیامت باز از همین پنبه و مثلاً پشمی که برای لباس تو بوده است باز دومرتبه برای تو نخ میبافند و لباسی درست میکنند و باز بر تن تو میکنند، نهایت این است ولی این دوام ندارد، این با تو همیشه نیست، تو بالأخره این نیستی. این یک راهنمایی اساسی است منتها ما نمیفهمیم، ما این را قبول داریم، اعتقاد داریم، برو برگرد نیست، دو دو تا چهارتا است ولی نمیفهمیم، دیگر حالا معما است، حالا هرچه میخواهید آن را حساب کنید، ما نمیفهمیم. باز هم از این جا که بیرون رفتیم به گرسنگی شام شبمان بیشتر پابند هستیم، باز هم این رنگ لباسمان یا اینکه کجای لباسمان یک مقدار نازک شده است و میخواهد پاره بشود یا یک جای آن پاره شده است، یک جای آن کثیف شده است، به اینها بیشتر توجه داریم تا به روحمان. موقع خواب مثلاً اگر شما غذا زیاد خورده باشید ممکن است دل شما درد بگیرد یا غذا نخورده باشید نمیتوانید بخوابید یا هر چیزی دیگری، میبینید دیگر همین چیزهایی که هست. آب بالای سرتان نباشد دلواپس هستید که اگر من نصف شب تشنه شدم ممکن است حال اینکه در آن وضعیت خوابآلود بلند شوم بروم از داخل یخچال آب بردارم نداشته باشم و آب را بیاوری بالای سرت بگذاری. کدام یکی از این کارها و از این قبیل کارها را برای روحت کردی؟ برای غذای روحت کردی؟ من میترسم چیزی بگویم اینها به عنوان دستور باشد یا به عنوان عمل شما بدانید، اینها مربوط به وضع روح خود انسان است. یک کاری کرده باشید که نصف شب برای مناجات با خدا به زحمت نیفتید، همانطوری که آب را آوردید بالای سر خود گذاشتید که به زحمت نیفتید که تا یخچال بروید و برگردید، یک کاری کرده باشید که به زحمت نیفتید، تا بیدار شدید یک آب سرد خوردنیِ خوبی کنار شما باشد که فوراً بردارید سر بکشید، همانطور که در مسائل بدنی انجام میدهید در مسائل روح هم انجام بدهید. حالا میگویم اگر من بگویم که چه کار باید کرد ممکن است همۀ شما فکر کنید این هم فُرمالیتۀ آن است و درست کنم، حالا اقلاً من هم مثلاً یک قرآن بالای سر خودم بگذارم، یک چیزی که من را متوجه به خدا بکند بالای سر من باشد یا مثلاً از این قبیل، نه هیچ چیزی منظور نیست، هر کسی باید وضع خودش را رعایت کند، یکی نصف شب باید بلند شود شربت بخورد، یکی نصف شب باید آب سرد بخورد، یکی باید آب گرم بخورد، یکی باید یک کار دیگری بکند، خلاصه هر کسی مربوط به خود او است ولی شما فکر کنید که من چه کار کنم، روی این اگر یک سال هم فکر بکنید، یک سال آن را هم عمل بکنید ارزش دارد که چه کار من بکنم که نصف شب که بلند شدم حوصلۀ من بکشد بر اینکه من فلان مناجات را با خدا بکنم، فلان آب سرد ولایت را بتوانم استفاده بکنم، همین، چه کار کنم. این یک کاری است، یا مثلاً صبح تا غروب حرکت میکنید و برای یک مسافرتی میروید، صبح بگویید ما ظهر به کجا میرسیم؟ ناهار کجا میخوریم؟ یک غذایی تهیه میکنیم و در ماشین میگذاریم، آب باشد، میوه باشد، تنقلات باشد و همین کارهایی که مخصوصاً در مسافرتهای دور انجام میدهیم. در همان مسافرت روح خود شما مهمتر است، چه کار بکنیم؟ یک نواری مثلاً گوش بدهید، یک سخنرانی گوش بدهید، یک قرآنی را با توجه گوش بدهید، یک کاری بکنید که غذای روحتان را هم تأمین کرده باشید، نداریم، یعنی به آن بیشتر اهمیت میدهیم، مثلاً از مشهد حرکت کردید و میخواهید به تهران بروید یک صبح تا عصری راه دارید، ظهر کجا ناهار بخوریم؟ مثلاً شاهرود، نمیدانم کدام رستوران تمیزتر است؟ غذای آن بهتر است؟ همۀ اینها را دقیق رعایت میکنیم ولی حالا در راه مثلاً چه کار بکنیم که روح ما یک مقداری رشد بکند، یک مقداری سیر بشود، یک مقدار غذایی برای آن تهیه بکنیم، هیچگاه به فکر نیستیم اگر هم باشیم خیلی ضعیف هستیم، ببینید اینها است. اگر ما خودمان را بشناسیم، بفهمیم چه کسی هستیم، حضرت امیر فرمود: «رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً عَرَفَ قَدْرَهُ» (عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص۲۶۱) قدر خودتان را بشناسید، تو چه کسی هستی؟ اگر تو این بدن هستی هر کاری میخواهی بکن، بیشتر از همین کارهایی هم که میکنی نمیتوانی انجام بدهی، حتی چایی خودت را هم در راه با آن لرزش ماشین و این¬ها درست می¬کنی، فلاکس حتماً باید داشته باشی، همۀ کارها را میکنی ولی کوچکترین کاری برای روحت نمیکنی. خود من یکی از شماها و شماها هم یکی از ما، همۀ ما با هم هستیم دیگر، چه کار میکنیم؟ در راه که میآییم یک غذایی برای روح خود تهیه بکنیم، چون این حیوونی هم بیچاره هم گرسنه میشود، تشنه میشود، این اصلاً خود ما هستیم، ما این هستیم. مثل این است که شما وقتی مسافرت میروید برای لباستان صابون بردارید، یک تشت برای رختشویی بردارید یا یک ماشین لباسشویی عقب ماشینتان بگذارید، نمیدانم چه و چه و چه، همۀ اینها را بکنید ولی اصلاً غذا برای خودتان برندارید، حالا به همان سلسله مراتب برمیگردید. غذا برای خودتان برندارید، به شما نمیخندند؟ یک ماشین لباسشویی عقب گذاشتید، نمیدانم اتو، هر چیزی که برای مرتب بودن لباس شما لازم است که حتی یک چین بر آن وارد نشده باشد تهیه میکنید و برمیدارید اما ناهار برای ظهرتان فکر نکرده باشید. به خدا قسم صد برابر بدتر از این است این کارهایی که ما الآن داریم می کنیم، یعنی آن عقلِ کلی که دارد به ما نگاه میکند، همانطوری که ما به آن انسانی که برای لباسش اتو برداشته ، ماشین لباسشویی برداشته ، صابون برداشته ، همه چیز برداشته، در این راه بیابانی که میخواهد از مشهد تا تهران بیاید همۀ اینها را برداشته ولی غذا برنداشته برای شکم خودش و خودش ، گرسنگی هم میکشد، اصلاً گرسنگی را متوجه نمیشود، نمیفهمد روح این مرده است. از همین جا معلوم میشود که روح چه کسی مرده است و روح چه کسی نیمهمرده است. روحی کی صد در صد ...
۷- کسانی که ذائقه معنوی ندارند توقع نداشته باشند چشم دل را بشناسند
اگر از صبح تا شب شما در ماشین آمدید، مدام تخمه خوردید و تنقلات خوردید و شوخی کردید و حرفهای بیربط زدید، به قول خود آنها نردبان در راه بیندازید، مدام راه را کم کنید، سرتان را گرم کنید ولی هیچ فایدهای از جهت روحی نداشته باشید این شخص آن چنان مورد خنده و تمسخر است، اگر همان جا یک توجهی به خدا و ائمه و ارواح مؤمنین بکنید میبینید همۀ آنها دارند به شما میخندند، عجب انسان احمقی است. این کلمه را برای خود قبول کنید، کسی که همه چیز برای راه خود، برای بدن خود، برای شکم خود تهیه میکند و هیچ چیز برای روح خود تهیه نمیکند به خدا قسم خیلی پستتر از این انسانی است که همه چیز برای لباس خود تهیه کرده است ولی برای بدنش هیچ چیزی تهیه نکرده است. بیاییم از این جا تکانی بخوریم، یک حرکتی بکنیم و دوست داشتم اگر میشد این حرف من به همه میرسید که متأسفانه نمیشود که دیگر توقع نداشته باشید، تو که مدام به بدنت رسیدی، مدام به خوراک شکمت رسیدی توقع داری چشم دلت را بشناسی یا از چشم دل استفاده کنی؟ توقع داری از گوش دل استفاده کنی؟ توقع داری که حرف مفید برای تو غذا بشود؟ تو اصلاً ذائقه نداری، تو به ذائقۀ ات اهمیت نمیدهی، اشتهای خودت را کور کردی. این مسئله برای خود من تجربه است اینهایی که تا ساعت هشت صبح میخوابند بعد که بلند میشوند واقعاً میل به صبحانه ندارند. میگوییم که از ساعت هشت شب تا هشت صبح دوازده ساعت است چطور شد در این مدت دوازده ساعت اشتها به غذا نداری ولی ظهر که غذا میخوری ساعت دوازده تا هشت شب آن قدر گرسنه میشوی که حساب ندارد، چرا؟ علت آن این است که اشتهای تو کور شده است، یعنی یک مدتی قبل از آفتاب بلند شو صبحانه بخور... ماه رمضان بهترین تجربه است، بین افطار و سحری فاصله خیلی کمتر است تا شام و صبحانه، سحر انسان بلند میشود حسابی میل به غذا دارد و زیادی هم میخورد، علت آن این است که اشتهای تو کور شده است، این اشتهای کورشده {البته} اگر تو را از پا درنیاورد... یک مدتی غذا نخور، اشتهای تو آن چنان کور می شود که اصلاً میل به غذا نداری. بعضیها که آب درمانی میکنند میگویند دو سه روز اول غذا نخوردن سخت است بعد دیگر خیلی ساده میشود، آسان میشود، به اصطلاح عوام اشتهای آنها کور میشود، یعنی ما مشهدیها میگوییم تلخه می شود. دیگر میل به غذا ندارد، متأسفانه ماها این طوری شدیم، دیگر میل به غذا نداریم. یک قدری هم صحبت بشود، نه میفهمیم، نه استفاده میکنیم، نه درک میکنیم، مدام در همین مسائل ظاهری هستیم، همینها ما را کَر و کور کرده است.
۸- شناخت روح و داشتن چشم دل و گوش دل برای ارتباط با خدا و حقایق
این مسئله حتماً باید حل شود، اگر آن را حل کردید یعنی حالا با یک دلایل عقلی و علمی میتوانم ثابت کنم که صد برابر تأثیر گرسنگی روح انسان بیشتر است، تأثیر فقر آن بیشتر است، ناراحتی آن بیشتر است، تأثیر همه چیز آن از بدن بیشتر است و در ما اثری ندارد. نماز هم که میخوانیم غذای روح مان نیست، این نماز مثل نان است که سر هر سفره هست، مثل برنج الآن است که سر هر سفره هست. نگویید ما مدام نماز خواندیم، نماز خواندیم...، به خدا قسم من فرد هفتاد ساله هشتاد ساله را دیدم که هنوز نمی¬فهمد نماز یعنی چه، هنوز «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ» (فاتحه، آیه ۵) را عمل نمیکند، این قدر هم تکرار شده است. این یک غذایی نیست که تنوع در آن باشد، نه، این باید باشد، این نان سر سفره است، این برنج سر سفره است، این اساس سفره است. بقیۀ اعمال عبادی که مستحب است مثل تنوعات مختلفی است که ما داریم و همین یک بدبختی است که من باید مدام مثال به....، یعنی بالاتر این است که خدای تعالی هم برای اینکه ما بفهمیم مدام مثال به همین مادیات زده است وإلّا روح انسان یک چیز دیگر است، روح چشم دارد که خیلی قویتر از چشم ظاهری است، اصلاً بیخود اسم این چشم را چشم گذاشتند به جهت اینکه یک محدودۀ خیلی ساده¬ای را میتواند ببیند، تازه آنهم نه باطن آن را، من الآن چقدر میتوانم ببینم؟ حتی آقای کاشانی را هم نمیتوانم ببینم، فقط این قسمت را میتوانم ببینم. من چقدر میتوانم ببینم؟ چقدر میتوانم بشنوم؟ چقدر میتوانم احساس کنم؟ اما روح انسان، خدای با آن عظمت را احساس میکند، خدای با آن عظمتی که همۀ موجودات مثل ذرهای، آن هم تازه نمیشود مقایسه کرد، مثل ذرهای در مقابل پروردگار است آن خدا را میبیند. ببینید این چشم مهمتر است یا آن چشم؟ «ما رايت شيئا الا و رأيت اللَّه قبله و بعده و معه» (درخشان پرتوى از اصول كافى، ج ۱، ص ۱۱۵) «لقاءالله، رؤیةالله» این همه روایات و آیات و اینها هست، آن چشم است یا این چشم؟ تازه این قسمتی را که من الآن دارم با این چشم میبینم این تازه با روح است، آن هم مربوط به روح است که دارم میبینم، تازه باطن شما، درون دلهای شما چه میگذرد من نمیبینم، پشت سر شما مثلاً الآن چه چیزی هست من نمیبینم اما آن چشم، خدا را میبیند. لذا خدا میفرماید «وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ» (أعراف، آیه ۱۷۹) این چشم بدنی، لباسی را دارد «لا يُبْصِرُونَ بِها» ولی حتی با همان چشم هم نمیتواند ببیند، یعنی همین محدوده ای که الآن من دارم نگاه میکنم باز یک محدودتری در آن هست، یعنی صورتهای شما را میبینم ولی پشت سر شما را نمیبینم، ظاهر شما را میبینم ولی قلب شما را نمیبینم، افکار شما را نمیبینم، علوم شما که در مغز شما هست من نمیبینم، من نمیتوانم با یک نگاه ببینم که کدام یک از شما باسوادتر هستید و کدام یک بی سوادتر، نمیتوانم ببینم ولی آن چشم... آقایان خدای من شاهد است خیال نیست، الآن تا من میگویم خدا، او میگوید تخیل است، تفکر است، عقل است، هرچه که هست، دیدن است، دیدن واقعی آن است. من اگر گفتم آقا ولی عصر علیه السلام از در وارد شدند، این جا آمدند نشستند و اینها، شما هم ببینید، بله دیدیم اما اگر گفتیم الآن احاطۀ علمی حضرت ولی عصر ارواحنا فداه بر ما دارد ما چون آن چشم را نداریم آن را نمیبینیم، چون چشم روحی نداریم روح حضرت را نمیبینیم، سخن ایشان را نمیشنویم، سخن خدا را نمیشنویم، واقعاً نمیشنویم، شما میگویید نه، الآن این اتاق خلوت بشود تمام افراد این اتاق بیرون بروند شما باشید و خودتان و خدای شما، یک قدری با خدا صحبت کنید، اگر یک طرفه نبود، هر چه شما بگویید ولی جواب خبری نیست، چرا؟ به جهتی که گوش ما کَر است وإلّا به قول شاعر میگوید آواز خدا همیشه در گوش دل است، گوش مان کر است. ما خدا را نمیبینیم، در خلوت، نیمههای شب نمیبینیم، چرا؟ برای اینکه چشم مان کور است. چرا علی بن ابیطالب در بین جمعیت... همۀ جمعیت دُور او بودند وإلّا نمی¬گفت «ما رايت شيئا الا و رأيت اللَّه قبله و بعده و معه» خدا را میبیند، چطور شد علی بن ابیطالب دید، اولیاء خدا میبینند، همه متوجه خدا هستند، همه با خدا هستند، فرق حضرت یوسف و زلیخا همین بود که زلیخا خدا را نمیدید ولی یوسف میدید و همان خدا این را کنترل کرد «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ» (یوسف، آیه ۲۴) اگر حضرت یوسف خدا را نمیدید و مثل زلیخا بود او هم چه فرقی میکرد، هر دو مثل هم انسان بودند.
۹- اگر روح شناس باشید ، امراض روحی در افراد خودش را نشان می دهد
چرا ماها روح را نمیبینیم که روح ما مثلاً چه خوراکی دارد، چه مرضی دارد. الآن کدام یک از ما بیشتر مریض هستیم؟ کدام یک از ما بیشتر سالم هستیم؟ هیچ کس نمیداند. یک مقداری اهل ریا و ریا کاری باشیم خود را خوب و سالم معرفی کنیم شما هم خیال میکنید من سالم هستم و حال اینکه امراض بدنی را میشود پوشاند، تمام بدن شما زخم باشد یک لباس بپوشید تمام است، اما امراض روحی خیلی زود ظاهر میشود ولی در عین حال ما نمیبینیم. افرادی هستند که سرتاپا مرض هستند و حتی اعمالشان نشان میدهد که اینها مریض هستند ولی ماها حتی نمیبینیم. روح خیلی خود را زود نشان میدهد، نه اینکه فکر کنید حالا وقتی چشم یک ولیّ خدا به صورت شما میافتد میفهمد که چقدر در باطن شما امراض مختلف هست، نه، خودش را نشان میدهد، روح اصلاً خود شما هستید، حقیقت شما است، خودش را زود نشان میدهد، تکبر را زود نشان میدهد، نمیدانم مرضهای مختلف را زود نشان میدهد ولی مرضهای بدنی زود نشان داده نمیشود، در عین حال چشم ما کور است و مرضهای روحی افراد را نمیبینیم. بعضی وقتها من میبینم بعضیها گول بعضیها را می خورند میگویم تو چطور ندیدی که این فرد خائن است؟ نه اینکه حالا فکر کنید من میبینم و او نمیبیند، نه، این به خاطر این است که خیانت، خودش را زود نشان میدهد، انسان خائن خودش را زود معرفی میکند، اما یک زخم سرطان پشت شما یا روی شکم شما باشد این را میشود پوشاند، میشود این را ظاهر نکرد، بلکه انسان اصرار دارد که آن را ظاهر نکند.
۱۰- شناخت روح و معنای ارتباط با امام زمان و حقیفت کمالات
بالأخره میخواهم این را عرض کنم که ما تا این مشکل را، همین مشکلی که عرض کردم، حل نکنیم به هیچ کمالی نمیرسیم، یعنی میدانید علت آن هم این است که نمیخواهیم، چون نمیشناسیم، بدیها را نمیبینیم، نقصها را نمیبینیم، کمالات را نمیبینیم، طبعاً نمیخواهیم هم که آن نقصها برطرف بشود، آن کمالات {به وجود بیاید} شما بگویید من خیلی شائق هستم امام زمان را ببینم، من دیدم افرادی را که شب تا صبح گریه میکنند، واقعاً هم عاشق هستند اما عاشق چشم و ابروی آقا هستند، به او میگویند چشم دلت را باز کن امام زمان کنار تو نشسته است، او میگوید نه، میگوید من در عین حال دوست دارم بدن حضرت را ببینم. خدا که بدن ندارد چه کار میکنی؟ چون اصل او است،این جا چه کار میکنی؟ من خیلی دوست دارم به کمالات برسم، کمالات چیست؟ گاهی بعضیها را دوست دارم یک مقدار تکان بدهم میگویم کمالات چیست؟ میگویند ما هم مکاشفه داشته باشیم، ما هم خواب خوب بینیم، وقتی به دیوار میگوییم برو عقب برود، وقتی به کوه میگوییم همراه ما راه بیفتد بیاید، حالا کوه عَلَم کوه با شما راه افتاد، شما میخواهید تهران بروید، او را آن جا چه کار میکنی؟ ما یک وقتی کنار دریای بمبئی ایستاده بودیم یک شخصی ماری آورده بود، این مار خیلی قطور بود، شاید تنۀ آن طوری بود که یک انسان را میبلعید، نمیدانم این را چطوری آورده بود میخواست بفروشد بچۀ ما میگفت این را بخریم، گفتیم حالا ما خریدیم آن را چه کار کنیم؟ آن را کجا ببریم؟ شب باید در یک اتاق پهلوی خود تو بخوابد. حالا این کوه با تو راه افتاد آن را چه کار میخواهی بکنی؟ تمام پرندهها تحت فرمان تو بودند، شب این شغالهای کلاردشت و گرگها و همۀ اینها آمدند آقا ما در اختیار شما هستیم، میگویید برو رد کارت، ما جا برای خودمان نداریم تا چه برسد برای شما. انسان بیچاره است، این همه کرامتی که در نظر تو کرامت است و خیال میکنی کمالات است اینها جز دردسر چیز دیگری ندارد. کمالات این است که انسان چشمش را باز کند، همان یک لحظهای که در نیمه شب چشمش را باز میکند خدا را ببیند، این کمال است. یک لحظهای که چشمش را باز میکند ائمۀ معصومین را دُور خودش ببیند. یک لحظهای که چشمش را باز میکند و به خودش نگاه میکند هرچه میبیند صفات حمیده باشد، اینها کمالات است. ببینید اشتباهی میرویم، الآن یک مستجاب الدعوهای این جا باشد که هرچه بگوید فوری انجام بشود، چنین فردی باشد، میگوییم به به عجب انسان خوبی است، چه خوبی دارد؟ مستجاب الدعوه وقتی خوب است که بندۀ خدا باشد وإلّا چه خوبی دارد؟ به یکی گفتند فلانی روی آب راه میرود، هرچه روی آب راه برود مثل ماهی نمیتواند آن طور غواصی بکند، به یکی گفتند فلانی طی الأرض دارد و به هوا میپرد، مثل کبوتر است، تازه مثل یک حیوانی شده است. اینها کمال نیست، اینها تازه اگر چیزی هم باشد و انسان درست راه را رفته باشد، بر فرض ریاضتهای شرعی کشیده باشد، تازه نمودار کمالات است، یعنی نشانگر کمالات است، نشان میدهد... تو اگر نخواسته باشی به کسی کمالات خودت را نشان بدهی هیچ وقت از آنها استفاده نمیکنی، وإلّا نشانگر کمالات است، یعنی این کسی که مستجاب الدعوه است معلوم است که با خدا ارتباط دارد، خدای تعالی به حرف او توجه میکند و دعای او را مستجاب میکند آن هم اگر صلاح باشد وإلّا خود اینها کمالات نیست. این قدر جوکیهای هندی در هندوستان هستند و کارهای عجیب و غریبی میکنند که حساب ندارد، آنها باکمال هستند؟ حتی بعضی از آنها خدا را هم قبول ندارند، باکمال هستند؟ نه، جداً، نمیخواهم این مسائل تحمیلی باشد، اینها عقلی نیست؟ این کار نشانگر چیست؟ این مستجاب الدعوه بودن؟ جز این است که مردم دُور تو جمع بشوند و بگویند آقا برای ما دعا کن، شما هم خدا را مجبور بکنید نستجیر بالله {دعای شما را برآورده کند} مثل اینکه میگویند حضرت ابوالفضل نستجیر بالله از این کارها کرد و به خاطر اینکه فشار شما زیادتر است، قدرت شما زیادتر از خدا است او را مجبور {به استجابت دعا کنید} مثل جریان حضرت یعقوب در تورات که با خدای تعالی کشتی گرفت و خدا را بر زمین زد، آخر آن اینطوری میشود دیگر، این کمال تو است، هیچ وقت به این طور کمالات فکر نکنید. کمال آن چیزی است که عقل انسان زیاد بشود، علم او زیاد بشود، حکمت او زیاد بشود، معرفت او زیاد بشود، خدا را بهتر بشناسد، همه چیز او درست باشد، انسان واقعی بشود، الگوی برای همۀ مردم باشد و خود او نمونهای از وجود مقدس علی بن ابیطالب باشد، نمونهای از وجود مقدس امام زمان باشد. امیدوار هستیم خدای تعالی همۀ ما را به حقیقت برساند، این جا است که علی بن ابیطالب به کمیل میگوید: «ما لک و الحقیقة؟» إنشاءالله شما مورد این خطاب واقع نشوید و از خدا میخواهم همۀ شما به حقیقت إنشاءالله برسید.
«و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»