درس خصوصی غذای روح: جلسه دوم
اردیبهشت ۵, ۱۳۸۱
جلسه اول:
موضوع اصلی: روح و غذای روح
موضوع فرعی ۱: بیهوده نبودن خلقت انسان
موضوع فرعی ۲: معیار سنجش بیهودگی - تعالیم عالم ارواح
تاریخ:
۱۲ صفر ۱۴۲۳ هجری قمری
۰۵ اردیبهشت ۱۳۸۱ هجری شمسی
2002/04/25 میلادی
فهرست موضوعات:
۱- بیهوده نبودن خلقت انسان
۲- معیار سنجش بیهوده بودن یا نبودن
۳- کنترل زبان از بیهودگی
۴- تعلیمات عالم ارواح و جلسه امتحان دنیا
۵- عظمت روح انسان و دلیل ورود روح با بدن در دنیا از راه پَست
۶- سیر و سفر و تفکر در زندگی گذشتگان برای دوری از غرور
۷- قرنطینه کردن بچه ها برای حفظ فطرت آنها
۸- تزکیه نفس و دوری از بیهودگی
گزارش کوتاه این درس:
استاد عزیز در اولین جلسه از جلسات خصوصی درباره روح و غذای روح که در روستای کردیچال کلاردشت در استان مازندران برگزار شد و در جمع خصوصی دوستان سالک الی الله بود؛ ابتدا این موضوع مهم را مورد بحث و توضیح قرار دادند که انسان باید به مجرد آنکه ممیز شد هدف از خلقت خود را بداند و بفهمد که خدای تعالی او را بیهوده خلق نکرده است و از اعمال و سخنان و کارهای بیهوده خودش را نجات دهد. زیرا اولیاء خدا اعمالشان و وجودشان با ارزش میباشد و هیچ خوف و حزنی ندارند و متذکر شدند اولین عضوی که باید از بیهودگی نجات پیدا کند زبان انسان میباشد و باید انسان از هر نوع بیهودگی در اعمال و گفتارش خودداری کند؛ زیرا توهین به پروردگار است. سپس مطالبی پیرامون عظمت روح انسان و تعالیمی که در عالم ارواح دیده بیان کردند و فرمودند: در زمین سیر و سفر کنید و از گذشتگان عبرت بگیرید تا از غرور و تکبر دور شوید و راه نجات فرزندان از آلودگی و بیهودگی و حفظ فطرت انها را در قرنطینه کردن آنها دانسته و در پایان تزکیه نفس و به فکر آرامش و تقدیر معیشت بودن را راه نجات از بیهودگی دانستند.
متن کامل درس اول غذای روح
اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
«أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ» َ(المؤمنون/۱۱۵)
۱- بیهوده نبودن خلقت انسان
یکی از مسائل مهمّی که باید مورد توجه واقع بشود، ایناست که انسان فکر نکند که، همینطوری خلق شده، یعنی بیهوده خلق شده، کارهای بیهوده میکند! چون کسانی که کارهای بیهوده میکنند: در حقیقت، گمان میکنند که بیهوده خلق شدهاند! بیهوده، کارش هم بیهوده است! موجود بیفایده، وجودش زایل است!.. اگر هر چیزی را، خدای تعالی، نستجیر بالله، بیهوده خلق کرده باشد، انسان را، بیهوده خلق نکرده. و حال اینکه هر چیزی را بر اساس یک مصلحتی؛ بر اساس یک حقیقتی و برای یک جهتی خلق کرده. کار به چیزهای دیگر نداریم، موجودات زیادی در عالم هست که ما فلسفۀ خلقتشان را نمیدانیم؛ حکمت خلقتشان را نمیدانیم؛ ولی آنقدر که مسلّم است، ما باید حکمت خلقت خودمان را بدانیم! آیا بیهوده خلق شدهایم؟ آیا برای چیزی خلق شدهایم؟ آیا آن چیز چیست؟ آیا آنچیزی که ما برایش خلق شدهایم چه ارزشی دارد؟ چه خصوصیّتی دارد؟ اینها یک چیزهایی است که انسان در اولین ساعات و ایاّمی که ممیّز میشود(حتٌی)؛ باید بفهمد. بهمجرد اینکه ممیّز شد -ممیّز یعنی: بچّهای که بد و خوبی را درک میکند، تا حّدی چیزهایی که بد است درک میکند و تا حدّی چیزهایی را که خوب است (آنها را هم) میفهمد- اوّلچیزی که باید انسان؛ در وقتی که ممیّز شد بفهمد؛ این است که چرا خلقت شده؟ آیا بیهوده خلقت شده؟ تصادفاً خلقت شده؟ یا اینکه خدای حکیم، خدای دانا، خدایی که اگر گفتیم، کوچکترین کار را بیهوده میکند، کافر هستیم؛ خدایی که همۀ کارهایش براساس حکمت، بر اساس علم، بر اساس جهات صحیحی است؛ این خدا، ما را خلقت کرده، خلق کرده؛ آیا بیهوده خلقمان کرده؟
۲- معیار سنجش بیهوده بودن یا نبودن
آنهایی که کار بیهوده میکنند، آنهایی که دائماً کارهایشان، حرفهایشان؛ اعمالشان؛ حتی کسب و کارشان، تحصیلاتشان، علم و دانششان؛ بیهوده است، اینها خودشان را بیهوده میدانند؛ و “خدا را هم، یک خالقی که کار بیهوده کرده”: فکر میکنند. این، خطاب به آن مردمیاست که کارهای بیهوده میکنند، وقتشان را بیهوده صرف میکنند، حرفهای بیهوده و لغو میزنند، به آنها خطاب میکند که «أَفَحَسِبْتُمْ»؟ آیا شما گمان کردهاید؟ و در آن آیهی دیگر که در هفتهی گذشته خواندید: «أَحَسِبَ النَّاسُ» آیا انسان، مردم، گمان کردهاند، «أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ» (العنکبوت/۲)؛ اینجا هم میفرماید: «أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً» (المؤمنون/۱۱۵). پس به خودمان مراجعه کنیم؛ «كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسيباً»(الأسراء/۱۴)؛ حسابگر خوبی هستی، خودت بنشین حساب کن؛ خودت بررسی کن؛ «حَاسِبُوا أَنْفُسَكُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا وَ زِنُوهَا قَبْلَ أَنْ تُوزَنُوا»(بحارالأنوار، ج۶۷، ص ۷۳)؛ قبل از اینکه حساب بشوید، در دادگاه شما را بخواهند و کارهایتان را بررسی کنند؛ خودتان را محاسبه کنید٫ خودتان را وزن کنید، قبل از اینکه اعمالتان را، شما را، وزن کنند «فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازينُهُ»(الأعراف/۸) بعضی از افراد هستند که خودشان سنگیناند، اعمالشان سنگین است، شخصیتشان سنگین است: «فَهُوَ فی عيشَةٍ راضِيَةٍ»(الحاقه/۲۱)، یک زندگی خشنودکننده، زندگی خشنودی، خوشحالی، برای آنها به وجود میآید که «لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»(یونس/۶۲) در مکرّر از آیات قرآن، پروردگار متعال دربارهی اولیاءش میفرماید: اینها محزون نمیشوند و خوفی بر آنها، مستولی نمیشود. پس بنابراین اگر میخواهید بفهمید که بیهوده هستید یا غیربیهوده؟ اگر خواستید بفهمید که سنگین هستید یا سبک؟ به اعمالتان نگاه کنید. فرد عالم، دانشمند، باشخصیّت، چون خودش را میشناسد که دارای علم و دانش و تقوا و همه چیز هست، این طبعاً سنگین حرکت میکند، یعنی انسان از وجناتش حتّی شخص را میشناسد که او دارای وزنی است، دارای شخصیتی است. تقوا، انسان را کنترل میکند، تقوا، انسان را در صراط مستقیم قرار میدهد. شخصیّت هر کسی به اعمالش است، ممکن هم هست که انسان خودش را از نظر ظاهر، سنگین نگه بدارد، امّا گاهی اتفاق میافتد که زبانش را که باز میکند، باطن خودش را نشان میدهد « المرء مخبوء تحت لسانه»( بحارالانوار جلد ۶۸ صفحه ى ۲۷۶ حديث ۷) انسان زیر زبانش پنهان است، تا نگوید سخن ندانندش خوب گوید لبیب خوانندش زشت گوید سفیه خوانندش.
۳- کنترل زبان از بیهودگی
اول چیزی را که انسان در بدنش باید حفظ کند و عبث قرارش ندهد زبانش است. اگر زبانش به عبث باز شد، اگر زبانش بیهوده حرف زد، لغو گفت، این اعلام کرده که من بیهوده خلق شدهام و به خدای عظیم توهین کرده. به همین دلیل میگویم زبانتان را کنترل کنید، برای این جهت است: انسان به خدای بزرگ توهین کرده، یعنی گفته که من ارزشی ندارم و خدا هم من را عبث خلق کرده و مشمول این آیهی شریفه میشود که «أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً»(المؤمنون/۱۱۵). خدا نکند که اکثر و بیشتر ما اینطوری باشیم. «وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ»(المؤمنون/۱۱۵). ما یک وقتی پیش خدا بودیم؛ یعنی چه پیش خدا بودیم؟
۴- تعلیمات عالم ارواح و جلسه امتحان دنیا
روح ما در عالم ارواح، تربیتشدهی خاندان عصمت علیهم الصلاة و السلام بود، یعنی آنها ما را درست کردند، پرورش دادند «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً»(إنسان/۲۱) هر جایی که به «رَبُّ»، «هُمْ» اضافه میشود، منظور آن ربّی است که ما را تربیت کرده است و مربی ما به إذن پروردگار، ائمهی اطهار علیهم الصلاة و السلام هستند. لذا وقتی که در عالم ارواح ما بودیم آنها ما را خوب تربیت کردند، همهچیز را به ما تعلیم دادند، همهی مسائل را به ما آموختند، چیزهاییکه حقیقت داشت به ما یاد دادند و ما را وارد دنیا کردند. اینمطلب که میگوییم «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ»(بقره/۱۵۶)، اینمطلب که «وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ»(المؤمنون/۱۱۵): رجوع به معنای ایناست که انسان یک جایی بوده، از آنجا جدا شده، دور شده و حالا به همان جای اول برمیگردد، این به معنی رجوع است. رجعت: یعنی برگشتن به دنیا؛ در دنیا بودید بعد رفتید، مُردید، بعد برگشتید در دنیا؛ این معنی رجعت است. شما گمان کردید که به سوی ما برنمیگردید؟ برگردانده نمیشوید!؟ هم برمیگردید! هم برگردانده میشوید. چه ارتباطی بین اعتقاد به عبث بودن و برگشتن هست؟ ارتباطش این است که ما، روح ما، بدن که هیچ، ولی روح ما، مظهر خدا بوده، روح ما، تربیتشدهی ائمهی اطهار [بوده] که آنها آنچنان روح ما را تربیت کردند که مظهر صفات الهی بوده، همه چیز را در او قرار دادهاند، یعنی تمام صفات الهی در ما ظاهر شد قبل از اینکه به این عالم بیاییم. یک مدّتی به خاطر اینکه ما را یک جلسهی امتحانی قرار بدهند؛ ما را یک مجلس امتحان خیلی کوتاهی، قرار بدهند؛ ما را از آن جایی که بودیم، دورمان کردند، برای اینکه بتوانیم خوب امتحان بدهیم، دورمان کردند. وقتی از یک بچّه در مدرسه میخواهند امتحان بگیرند، کتابها را از او میگیرند که مطالب آنها را نگاه نکند. برای امتحان گرفتن از بچه، نمیآیند در خانه، زیر لحاف، از او امتحان بگیرند! در حالیکه بچه خوابیده، بگویند بیا امتحان بده! نه، برو مدرسه امتحان بده. ما را در این دنیا آوردند که مبتلا به امتحان و فتنه کنند؛ «أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ» حضرت امیر میفرمایند نگویید خدایا ما را مبتلا به امتحان و فتنه نکن، زیرا معنی ندارد شما وارد جلسهی امتحان [و بلا و فتنه] بشوید و بگویید ما را مبتلا به امتحان و فتنه نکن، اگر هم میخواهید چیزی بگویید باید بگویید خدایا ما را از مضلّات فتنه ها حفظ کن. پس بنابراین آمدهایم امتحان بدهیم و برگردیم، به این جایگاه آمدهایم و این مطلب را فراموش کردهایم که
“من مَلک بودم و فردوس برین جایم بود ---------------- آدم آورد در این دِیر خراب آبادم”
کلمهی آدم ریشهاش از أدیم، یعنی خاک پَست زمین، گرفته میشود؛ آدم از “ادیمالأرض”؛ در روایات هم هست «آدَمَ مِنْ أَدِيمِ الْأَرْضِ»(بحار الأنوار، ج ۵، ص ۲۵۲) همین خاک پَست زمین، خاک سیاهِ گِلآلود، ما مشهدیها به آن میگوییم: «لای»، ولی دیگران ظاهراً یک چیز دیگر میگویند مثلاً لجن، از لجن خلق شده است؛ «مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» (حجر/۲۶) اینها آیات قرآن است
“من مَلک بودم و فردوس برین جایم بود ---------------- آدم آورد در این دِیر خراب آبادم”
۵- عظمت روح انسان و دلیل ورود روح با بدن در دنیا از راه پَست
از امام صادق علیه السلام میپرسند که روح با آن عظمت!.. -چون روح خیلی عظمت دارد، روح آنقدر عظمت دارد که بعد از خدایتعالی نوبت روح است- اما ارواح ائمه یک خصوصیاتی دارد؛ یعنی درشت و ریز به اصطلاح دارد: ارواح انبیا خصوصیات دیگری دارد، ارواح ما، جور (نوع و گونه) دیگر است، آنقدر روح انسان با عظمت است که خدا، با کمال افتخار میگوید: «وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي»(حجر/۲۹). در عالم، خدا چند چیز را به خودش نسبت داده است: یکی کعبه است، که بیتالله است؛ خانهی خدا است؛ خون ابیعبداللهالحسین علیه السلام است، که ثارالله است، یعنی خون خدا و روح انسان است که روح خدا است؛ [در این عبارات کلمهای که به مضافالیه « خدا» اضافه شده] اضافهی تشریفاتی است. چنین روح [باعظمتی] را، از امام می پرسند چطور شد: از دو مجرای بول، بدن او را خارج میکنند و بعد در رَحِم، آنطور اصل مادهی وجود او: هم «اسپرم» آن و هم «اوول»، مادّهی اصلی بدن او، هر دو نجس و بعد هم با آن ضعف عجیب که بچهی هیچ حیوانی، آنقدر زیاد، ضعف ندارد، او را به دنیا میآورند، میدانید حضرت چه گفت؟ فرمود: اگر روح، اینطور: -به اصطلاح من، نه به اصطلاح حضرت-، اگر اینطور، آن را لجنمال نمیکردند، ادّعای خدایی میکرد، با اینکه آن را لجنمال کردند در عین حال چقدر از اینها که ادعای خدایی کردند؛ فرعونهایی بودند؛ «مَا لِابْنِ آدَمَ وَ الْعُجْبِ وَ أَوَّلُهُ نُطْفَةٌ مَذِرَةٌ » (غررالحکم/۴۱۳): کسی که اول [آفرینش] او نطفه است، «وَآخِرُهُ جِیفَهٌ » آخراو [در جلسهی امتحان] لاشهی گندیدهی مُرده است، «وَ هُوَ بَيْنَ ذَلِكَ يَحْمِلُ الْعَذَرَةَ» -این وسط هم یک حیوان نجاستکِشی است، -در شکم او حالا به جای... آن جوالی که آن را روی [پشت] او میخواهند بیندازند در شکم او است-، حامل عذره(نجاست) است، «كَيْفَ يَتَكَبَّر»؛ چطور تکبر میکنی؟! تو اگر بگویی به روحم تکبّر می کنم که روح نمیتواند تکبّر بکند: آن روحی که ائمۀ اطهار علیهم السلام آن را تربیت کردند و آن را ساختند، پس علت تکبّر تو بدن تو است، صبح میروی روبروی آینه میایستی و موهای خود را مرتّب میکنی و محاسن خود را شانه می کنی، به هرصورت هر شخصی برای ظاهرش بهترین آراستگی را انجام میدهد، لباس خود را آنطور...، میآیی بیرون با یک تکبری...، همهی ارزش انسان به روح او است، غیر از این، بدن شخص که ارزشی ندارد! این بدن از بدن هر حیوانی عقبتر است و لذا خدای تعالی در قرآن مجید، هر کجا از انسان اسمبرده یا [کلمه] ناس را فرموده، منظور: مردم، همین مردم حواسپرتِ غافلِ اینطوری است، «أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا»؛ این بچه را رها کردهاند که بگوید: من فلان شخصیت را دارم، فلان صفت خوب را دارم! «أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ»(العنکبوت/۲).
۶- سیر و سفر و تفکر درزندگی گذشتگان برای دوری از غرور
در مورد قضایای زیادی در همین سورهی عنکبوت، خدای تعالی بحث کرده است، حتی در سورهی روم و عنکبوت در سهجا دستور داده مسافرت کنید: «سيرُوا فِي الْأَرْضِ»(الروم/۴۲) از درون لاک خود خارج بشوید، مقداری حرکت بکنید: «فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ»(الروم/۲) عاقبت کسانی که قبل از شما بودند، هم قدرت آنها از شما، بیشتر بوده: اگر شما تا آخر عمرت خیلی تلاشکنی، در نهایت شاید بتوانی یک خانه برای خودت بسازی، شما همین تخت جمشید شیراز بروید، ببین چه چیزی ساختند، -دو هزار سال، ۲۵۰۰ سال قبل-، اینها هم آدم بودند. هنوز هم مانند اهرام مصر را نمیتوانند بسازند: “یک اکبرشاهی در هندوستان پیدا میشود، عاشق یک دختری میشود، آن دختر یا قبل از ازدواج و یا بعد از ازدواج و قبل از اکبرشاه میمیرد، آن تاج محل را برای قبر آن زن درست میکند که باور کنید الآن برای بشر ممکن نیست، -حتی اگر صد سال کار بکند-، چنین چیزی نمیتواند بسازد”، اینها بودهاند؛ تو چه کار کردهای؟ تو چه کسی هستی که؟!... یک مقداری حرکت کن، مسافرت کن، برو ببین، ببین، اینقدر به خودت مغرور نشو. به محضاینکه انسان میخواهد یک نفر را امر به معروف و نهی از منکری بکند، او را یک راهنمایی بکند، [در پاسخ] میگوید آقا، تو غرور من را لکّهدار کردی، آیا تو باید غرور داشته باشی؟ غرور یعنی گول خوردنهای من را؛ بدبختیهای من را، تو لکهدار کردی! آقا، جوان است! غرور او را لکهدار نکنید! بگذارید هر غلطی میخواهد بکند، انجام بدهد! «أَنْ يُتْرَكُوا»؛ آنها را ترک کنید! نه نهی از منکری! نه مسئولیتی در مقابل خودش! در مقابل مردم! هیچی، «أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ». و بهاینترتیب جریانات عجیبی نقل میکنند. من با اینکه مکرر به سامرا رفته بودم، این سفر یک چیز جالب و عجیبی دیدم، متوکل و عباسیانی که آنجا بودند، یک قصرهایی، یک ساختمانهایی که الآن در میان بیابان متروکه شده را ایناشخاص برای خود ساخته بودند، {که امروزه شخص دیگری} هرچقدر هم قدرت داشته باشد حوصلهی آن کارها را ندارد. یک نفر به آن خلیفۀ عباسی گفت: قبرهای اجداد شما، آثار اجداد شما اینطور گرد و غبار به خود گرفتهاست ، مردم به آنجا میروند و مَزبلهدان شده است، -بهراستی الآن هم همینطور است! الآن ساختمان عجیب است ولی مزبلهدان است- و اینطور با تجلیل از قبور دشمنان شما، قبر امام هادی، قبر امام عسکری آن مواظبت میشود، در زمان حکومت شما! مقداری فکر کرد، سرش را بالا آورد، گفت: «هَذَا أَمْرٌ سَمَاوِيٌّ»! این مربوط به آن بالاها است؛ مربوط به ما نیست! ما هرچه فرش و مثلاً چراغ و تزئینات میبریم آنجا مردم، شبانه میآیند، میدزدند و می برند -حالا یا همانها یا دیگران- میآیند قبور ائمهی اطهار علیهم الصلاة و السلام را اینطور تزئین میکنند. همین الآن هم همینطور است، همهی مردم سامرا سنّی، طرفدار متوکل عباسی و از یک نظر دشمن خاندان عصمت هستند ولی اینجا [در سامرا] گنبد طلا، تشکیلات به آن مفصلی، آنجا، عرض کردم من این دفعه دیدم، همهاش خرابه است و کثیف است و اصلاً کسی رغبت نمیکند مگر بهعنوان آثار باستانی بروند نگاه کنند. «هَذَا أَمْرٌ سَمَاوِيٌّ» قرآن میفرماید: «سيرُوا فِي الْأَرْضِ» سِیر کنید در روی زمین، یک مقداری به فکر خودتان باشید، به فکر تحرکتان باشید، به فکر این باشید که روحتان را زنده کنید، شما به سوی خدا برمیگردید؛ «إِنَّا لِلَّهِ»: این جمله، خیلی مهم است: ما، مال خدا هستیم، مِلک خدا هستیم، از خدا هستیم، با خدا هستیم؛ «وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ»: تا یک مُردهای را میبینیم میگوییم: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ»، این خیلی کلمهی مهمی است، ما به سوی او برمیگردیم، رجوعکنندهی به سوی او هستیم، یعنی از محضر او آمدهایم و باز به محضر او برمیگردیم. آیا آبروی لازم را برای اینكه بتوانید به محضر خدا، به طرف خدا، به سوی خدا برگردید، دارید؟ از شما میپرسند چه کاری انجام دادهاید؟ ما! نماز خواندیم، رکوع کردیم، سجده کردیم، به این صورت، ما که نمازخوان هستیم، این حرف را میزنیم، ما به دیگران کاری نداریم، عبادت کردیم! تزکیۀ نفس کردیم! اینها را میگوییم! خدا میداند، آدم به قدری شرمنده است که... از خودمان چه اطلاعی داریم؟!...آقا، از خودت چه اطلاعی داری؟! الحمدلله شکم من که درد ندارد! و دست من هم که درد ندارد! و پای من هم که درد ندارد!، چشمهای من هم سالم است، خیلی خوب هستم، همین شد خوبی ؟! خوبی همین است؟! این خوب بودن است؟! اینکه خوبیِ الاغ(بدن) تو است!، اینکه خوبی مَرکب تو است!، خودت، خودت چه داری؟ آبروی لازم و کافی داری که با خدایی که تو را مَثَل أعلای خودش قرار داده است با این صفات رذیله روبرو بشوی؟ یک کسی جرأت ندارد ما را امر به معروف و نهی از منکر کند، یک کسی جرأت ندارد نواقص ما را بگوید، یک کسی جرأت ندارد حتی به سمت ما بیاید و مشکلات ما را بخواهد برطرف کند. دیدم یک کسی خیلی ناراحت بود، گفتم: چرا؟ گفت: “فلان فلان شده آمده است به من میگوید تو اگر احتیاجی داری، نیازی داری من به تو کمک کنم، او شاگرد پدر ما بوده است و حالا آمده است در مقابل ما تکبر میکند.” ببینید! ما به اینصورت مغرور میشویم، اینطور متکبر میشویم. [آن شخص] به تو محبتی کرده، نزد تو آمده اینطور گفته، در پاسخ او بگو: نه، نیازی نیست. کوشش بکنیم خودمان را بشناسیم؛ این جمله خیلی مهم است. بشناسیم: که هستیم؛ چه هستیم؛ غیر از این بدنی که شما صبح در آینه آن را نگاه میکنی و خیلی هم میپسندی یا اینکه نمیپسندی؛ به هرصورت، غیر از این بدن، یک چیز دیگر هم هستی: این را فقط بفهم؛ که یک چیز دیگر هم هستی: آن، روح پُرعظمت تو است، که باید این روح را، -نمیگویم آن را تربیت کن، خرابکاریهای آن را جبران کن، هیچ احتیاجی به تربیت {نیست}-
۷- قرنطینه کردن بچه ها برای حفظ فطرت آنها
گاهی از من سؤال میکنند ما بچۀ خود را چگونه تربیت کنیم؟ من میگویم تو، نگذار این [بچه] خراب بشود، خدا او را تربیت کرده، باید فطرت او محفوظ بماند، عادتهای بد برای او به وجود نیاور، زن و شوهر بچه را بین خودشان نگذارند و دعوا بکنند، اخلاق بد یاد بگیرد، نگذار بچه، جاییکه مثلاً فیلمها و سریالها و تئاترهای عجیب و غریبی که باید بگوییم همهی آنها مبتذل است، بچه حضور داشته باشد. آنها اگر هم میخواهند، گاهی مطلبی داشته باشند، اخلاقیاتی است که خود آنها از اروپاییها یاد گرفتند و با وضع بدی آن را پیاده میکنند؛ محتوای آنها اینگونه هست. مواظب بچهات باش. سلامتی انسان به چیست؟ به روح او است و روح او هم، فقط باید قرنطینه بشود که بدیبه او نرسد؛ تو بچه را به مدرسه فرستادهای و در این راستا کارهای زیادی از روی نادانی انجامداده ای، حالا یک بچهای که روحش لبریز از میکروب است، آکنده از مرضهای مختلف، رشد کرده، حاصل رشدش به اینصورت شده، حالا تو میخواهی تربیت درستش کنی؟ تو فقط نگذار این بچه روحیاتش خراب بشود.
۸- تزکیه نفس و دوری از بیهودگی
تزکیهی نفس یعنی، تقریباً همهی انسانها رفتهاند، خراب شدهاند، که حالا به آنها گفتهمیشود: آن را تزکیه کنید؛ پاک کنید؛ و الا، روحی را که خدا به خودش نسبت میدهد، این روح که اشکالی نداشته است. خودمان را بشناسیم، همهی حرف من و خلاصهی حرف من ایناست که بیهوده کاری را نکنید، بیهوده حرف نزنید، بیهوده نباشید،خدای تعالی شما را بیهوده خلق نکرده و به سوی او برمیگردید، اگر خودتان را بیهوده تصور کنید: خدا شما را به سوی خود برنمیگرداند؛ و لازم نبود برگرداند؛ ولی بدانید همه برمیگردید؛ ولی جسارت و توهین به ذات مقدس پروردگار نکنید.
إنشاءالله امیدواریم که حرفهای من تأثیر داشته باشد، من در مقابل شما آقایانی که اینجا هستید احساس مسئولیتی میکنم که به این جهت اقدام شد برای این صحبتها، ولی دیگران را تشویق نکنید بگویید به اینجا بیایند، البته اینجا مسئلهای نیست و متعلق به همه است ولی کار و زندگی و درس و تحصیلات آنها مختل نشود و یکی از چیزهایی که برای انسان اهمیت دارد، آن انسانی که فکر نمیکند عبث خلق شده است، این است که تقدیر معیشت بکند، حساب زندگی خود را بکند، حساب آرامش خود را بکند و إنشاءالله امیدوار هستیم همۀ شما آرامش خاصی داشته باشید و موفق باشید.
«و صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین»