درس خصوصی غذای روح: جلسه پانزدهم
مهر ۳, ۱۳۸۱درس خصوصی غذای روح: جلسه هفدهم
مهر ۳, ۱۳۸۱
جلسه شانزدهم:
موضوع اصلی: روح و غذای روح
موضوع فرعی ۱: یادگیری کامل علوم روحی - سوال از اهل ذکر
تاریخ:
۱۸ رجب ۱۴۲۳ هجری قمری
۰۳ مهر ۱۳۸۱ هجری شمسی
2002/09/25 میلادی
فهرست موضوعات:
۱- یادگیری علوم روحی و معنوی باید بطور کامل و پیوسته باشد
۲- ناقص بودن شناخت ما از صفات خدای تعالی ما را بی فکر تربیت کرده
۳- چرا در معرفت و شناخت صفات خدای تعالی باید به ائمه اطهار رجوع کرد
۴- شناخت صحیح و کامل پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمه اطهار علیهم السلام
۵- اعتقاد صحیح درباره تشرف به محضر امام زمان ارواحنا فداه
۶- چرا باید علوم معنوی را کامل یاد گرفت
۷- حقایق قرآن را باید از اهل ذکر یاد بگیریم
۸- رسول اکرم صلی الله علیه وآله و امام زمان ارواحنافداه تقیه ندارند
۹- مقصد انسان و راه رسیدن به آن
۱۰- فعالیت شیطان در اینکه انسان علوم دیگر را یاد بگیرد نه علوم روحی
۱۱- متصف شدن به صفات الهی و انس با خدا حقیقت است
۱۲- انحراف شیطان در افکار مردم برای شناخت یک فرد خوب و ولی خدا
گزارش کوتاه این درس:
در این جلسه حضرت استاد در ادامه مبحث روح و غذای روح فرمودند: یادگیری علوم مختلف حتی اگر ناقص باشد مشکلی ایجاد نمیکند ولی یادگیری علوم روحی و معنوی باید پیوسته و به طور کامل باشد تا انسان دچار انحراف نشود. مثلاً در بخش خداشناسی عدهای اصل وجود خدا را قبول دارند ولی در صفات خدای تعالی به انحراف رفتهاند و همچنین در شناخت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) و ائمه اطهار (علیهم السلام) و قیامت هم همین مشکل وجود دارد و لذا چون ما وقتی که یک قسمت از علوم معنوی را یاد میگیریم به طور خودکار به دنبال بقیه آن نمیرویم تا شناختمان کامل شود، لذا ممکن است ضرر هایی هم شناخت ناقص برای ما داشته باشد و حتماً برای یادگیری علوم و حقایق قرآن باید به اهل ذکر که ائمه اطهار (علیهم السلام) میباشند و متصل به وحی و صادق هستند رجوع کرد تا انسان بتواند به مقصد خلیفة اللهی و انس با خدا برسد و در پایان اشارهای هم به انحرفاتی که شیطان در ذهن افراد درباره حقیقت زهد و اسلام و ایمان و ولی خدا ایجاد کردهاند نموده و فرمودند: کوشش کنید که علوم معنوی را کامل و مرتب یاد بگیرید تا به حقیقت برسید.
متن کامل درس شانزدهم غذای روح
اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
«الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیةالله روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین»
۱- یادگیری علوم روحی و معنوی باید بطور کامل و پیوسته باشد
در جلسات قبل دربارۀ روح و امراض روح و کیفیت غذایی که روح باید از آن استفاده بکند مطالبی عرض شد، به دنبال همان مطالب باید عرض کنم؛ این مسائلی که گفته می شود باید حتماً جنبۀ درسی داشته باشد و مطالب آن به هم پیوست است. ما دوستانی داریم که نامنظم به این جلسات آمدند یا به طور کلی هر علمی که انسان جَستهگریخته از آن اطلاعی داشته باشد گاهی می شود که ضرر هم برای انسان دارد. بعضی از علوم هست که اینطور نیست، مثلاً حالا انسان هر مقداری از ادبیات بلد باشد، هر مقداری از مسائلی مثل شعر یا از بعضی از علوم اطلاع داشته باشد این مهم نیست، کم آن به اندازۀ خودِ آن و زیادترِ آن به اندازۀ زیادتر آن شاید مفید باشد. به طور کلی علوم ظاهری، علوم مادّی، علوم دنیایی اینطوری است که حالا اگر کامل آن نبود ناقص آن هم عیبی ندارد که باشد اما علوم معنوی، علوم الهی، آنچه که مربوط به ملکوت است، آنچه که مربوط به عالمغیب است، آنچه که مربوط به مقام غیبالغیوب است این ها حتماً باید وصل به هم باشد، کامل باشد، ناقص آن احتمالاً و در بعضی از اوقات قطعاً ضرر دارد، مثلاً از باب مثال علم خداشناسی، اگر انسان مثلاً اجمالاً بداند خدایی هست، این قسمت را معتقد باشد که اکثراً هم معتقد هستند، در قرآن خدایتعالی می فرماید: «أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»(ابراهیم/۱۰)، آیا در خدا هم شکی هست؟ یا مثلاً می فرماید: «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ»(لقمان/۲۵)، اگر از این مردم سؤال بشود که خالق آسمان ها و زمین کیست می گویند خدا است، چون مربوط به فطرت است و فطرت انسان اگر دست نخورده باشد معتقد به خدا هستند. همۀ بت پرست ها معتقد به خدا هستند، همۀ خورشیدپرست ها، ماهپرست ها، ستاره پرست ها، این ها همه معتقد به خدا هستند، البته نه خدایی که ما معتقد هستیم، یک خدایی، یک خالقی، یک آفریننده ای برای خود معتقد هستند، اما چون یک بخش از توحید و خداشناسی را انجام دادند ولی بخش دیگر آن که صفاتخدا باشد آن را انجام ندادند می بینید که ناقص بودن آن ضرر هم دارد. مشرک می شوند، بت پرست می شوند، خدا را به صورت های مختلفی معتقد می شوند و بعد یا مجسمۀ خدا را درست می کنند یا بالأخره بت پرستی می کنند، هرچه که هست نتیجۀ علم ناقص این است، آن کسی که اصلاً معتقد به خدا نیست دیگر بت پرستی و معبد و این حرف ها نمیرود ولی آن کسی که ناقص این علم را یاد گرفته است به اصل وجود خدا معتقد است ولی صفاتخدا را بلد نیست، پس می بینیم این ضرر هم دارد و از این قبیل در شناخت پیغمبر، در شناخت ائمۀاطهار، به خصوص دربارۀ قیامت شناختهای ناقص اگر نگوییم ضرر دارد فایده ای هم ندارد.
۲- ناقص بودن شناخت ما از صفاتخدایتعالی ما را بی فکر تربیت کرده
متأسفانه {علم و اعتقاد ناقص} بشر در کُرۀ زمین دامن ما را هم گرفته است، در خصوص اعتقاد به خدا همه ناقص معتقد هستند البته انسان با یک مختصر تفکر متوجه می شود بر اینکه خدایی هست چون نمی شود این جهان با این عظمت و با این نظم فوق العاده، با این وضع عجیب {را نادیده گرفت} اگر انسان اندک فکری داشته باشد معتقد به وجود خدا می شود، آن چیزی که مهم است صفاتخدا است که آن را ما متأسفانه نداریم، البته غیر مسلمان ها خیلی ضعیف و یا برعکس آن را دارند و مسلمان ها هم{البته} غیر شیعه باز می¬بینیم که در صفاتالهی کاملاً روشن نیستند و شیعه هم که روشن هست عملاً روشن نیست. ما همه معتقد به وحدانیت خدا هستیم، همه معتقد به صفات حمیدۀ خدا هستیم اما درست روی آن فکر نکردیم، درست روی آن توجه نکردیم، آن را پیاده نکردیم، به اصطلاح خود آن را جدی نگرفتیم و این ناقص بودن شناخت خدایتعالی ما را بی توجه به خدا کرده است، ما را بی فکر تربیت کرده است، ما به دنیایی که آن را می بینیم و به آن علم داریم بیشتر متوجه هستیم تا به آخرتی که، تا به مبدأیی که، تا به معادی که آن را نمی بینیم. بر همین اساس هریک از پیغمبرها که مبعوث می شدند اول حرف آن ها دربارۀ صفاتخدا بود، نه دربارۀ ذات خدا، هیچ کدام نیامدند بگویند بگویید خدایی هست تا رستگار بشوید، پیغمبراکرم فرمود: بگویید خدا یکی است، ببینید از خود کلام باید خوب بفهمید خدا یکی است تا رستگار بشوید. پس معلوم است که خدا را قبول داشتند ولی یکی بودن او را، وحدانیت او را معتقد نبودند و همینطور سایر انبیاء بر همین اساس حرکت می کردند، حتی ائمۀاطهار علیهمالصلاةوالسلام، شما ببینید بعد از وحدانیت خدا باز هم باید در صفاتالهی و در شناختالهی به ائمۀاطهار مراجعه کرد.
۳- چرا در معرفت و شناخت صفاتخدایتعالی باید به ائمه اطهار رجوع کرد
علت اینکه به ائمۀاطهار باید مراجعه کرد چیست؟ این است که آن ها معصوم هستند، برای ما ثابت شده است که آن ها معصوم هستند، صادق هستند، راستگو هستند، سخن آن ها سخن پیغمبر است، سخن پیغمبر هم «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى»(نجم/۳-۴)، وحی از جانب خدا است و بالأخره حکمت است و حکمت را هم باید خدا به بشر عنایت بکند. پس بر همین اساس است که می بینید حضرت علیبنموسیالرضا علیهالصلاةوالسلام بعد از اینکه توحید را مطرح می کند... پیغمبراکرم توحید را مطرح کرد، فرمود: «قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا»(بحار:۱۸/۲۰۲)، ولی حضرت رضا صلواتاللهعلیه در جریان نیشابور اول توحید را مطرح می کند، بعد از توحید باز شرطی می گذارد و آن شرط هم این است که «وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا»(بحار:۳/۷)،من از شروط آن هستم.
۴- شناخت صحیح و کامل پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله و ائمه اطهار علیهم السلام
در خصوص شناخت نبوت هم همینطور است، اگرما بگوییم پیغمبر یک فرد عادی است و از جانب خدایتعالی به او وحی می شود، مثل اینکه مثلاً انسان در یک ضبط صوتی حرف می زند و آن هم پخش می-کند، اگر اینطوری پیغمبراکرم را شناختیم خیلی ناقص او را شناختیم، نه برای او احترامی قائل هستیم و نه چیز دیگری، همینطور که الآن وهابی ها ناقص پیغمبراکرم را شناختند و حتی کنار قبر مطهر او می بینید که به مردم اجازه نمی دهند که توسلی به حضرت رسولاکرم بکنند، می گویند یپغمبر مُرد و اثری از آثار ایشان نیست، علت آن این است که پیغمبراکرم را ناقص شناختند. من همۀ این ها را می خواهم بگویم برای اینکه هر چیزی را شما در مسائل معنوی و ملکوتی ناقص شناختید اگر برای شما ضرر نداشته باشد نفعی هم ندارد. دربارۀ پیغمبراکرم این ها می گویند پیغمبری بود و قرآن را برای ما آورد و خود او هم از دنیا رفت، دیگر اثری از آثار او هم نیست، نه صدای ما را می شنود، نه رابط بین ما و خدایتعالی است. خود من که بحث می کردم، وقتی گفتم خدا در قرآن می فرماید: «وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيماً»(نساء/۶۴)، گفت آن وقتی بود که پیغمبر زنده بود یا مثلاً برادران یوسف خدمت حضرت یعقوب آمدند گفتند «يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا»(یوسف/۹۷)، ای پدر ما برای ما طلب بخشش کن از خدا، گفت «سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ»(یوسف/۹۸)، آن ها را رد نکرد، این را هم باز گفت حضرت یعقوب زنده بود. ببینید این ناقص شناختن پیغمبر است، آن طوری که الآن شما جمعیت پیغمبراکرم را شناختید می گویید پیغمبر مرده و زنده ندارد، حیّ و میت ندارد، اگر پیغمبراکرم در زمان حیات خود می توانست واسطۀ بین ما و خدا باشد در زمان ممات خود هم می تواند. روح پیغمبراکرم را ما یک طوری شناختیم، آن روحالقدس، روحمقدس پیغمبراکرم را طوری شناختیم که هیچ فرقی بین زنده بودن و رحلت ایشان نمی گذاریم. ائمۀاطهار هم همینطور هستند، و لذا خدایتعالی در قرآن می فرماید: «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ»(توبه/۱۰۵)،
۵- اعتقاد صحیح درباره تشرف به محضر امام زمان ارواحنا فداه
می آییم در قسمت امامزمان، می بینیم یک عده ای حتی از شیعیان... سنّی ها که فقط می گویند یک کسی در آخرالزمان می آید و دنیا را پُر از عدل و داد می کند، چون صدها و یا هزاران روایت در این خصوص ما داریم ولی خود شیعه، بعضی از اوقات انسان می بیند، گویندگانی منکر ملاقات با حضرت می شوند، منکر ارتباط انسان... البته ارتباطی که از ناحیۀ حضرت باشد وجود دارد و این را منکر می شوند، اگر هم نتوانند منکر بشوند می بینیم که می گویند باید یک افراد بسیار کاملی باشند که با حضرت ارتباط داشته باشند و آن ها هم به کسی نمی گویند. حالا من نمی خواهم از حرف های این ها انتقاد بکنم که همۀ آن نقض دارد، نمی شود یک انسانی در بدن ظاهری باشد و دیده نشود، مگر مقام حضرت ولیعصر از مقام پیغمبر بالاتر است که حضرت رسولاکرم با عمر و ابابکر و عثمان و ابوسفیان و همه نشست و برخاست می کند و از همه بالاتر عایشه همسر او است، آن وقت بگوییم کسی فقط می تواند خدمت حضرت ولیعصر برسد که مثل سیدبنطاووس باشد، آن¬ها را نمی توانند منکر بشوند این حرف را می زنند وإلّا پیغمبراکرم با امامعصر هم شأن و هم مقام هستند و بلکه پیغمبراکرم روی یک اساس و اعتقاداتی بالاتر است، وقتی پیغمبر بتوانند با همه کس بنشینند حضرت ولیعصر هم میتواند با همه کس بنشیند منتها اختیار نشست و برخاست ایشان، اختیار ارتباط ایشان با مردم در دست خود ایشان است، هر کسی هر کاری هم بکند نمی تواند اختیار را در دست بگیرد و چهلشب چهارشنبه مسجد جمکران یا مسجد سهله رفتن آیا می شود یا نه؟ نه، انسان هزارسال عمر داشته باشد همۀ آن نماز شب بخواند، چه بکند، چه بکند، می شود؟ نه، اختیار دست آن طرف است ولی ممکن است یک نفر سنّی ناصبی که در جریانات داریم خدمت حضرت برسد.
۶- چرا باید علوم معنوی را کامل یاد گرفت
می آییم در ارتباط با عالمآخرت باز ناقص {هستیم} الآن شما بخواهید یک ترسیمی بکنید از موقع مردن تا داخل بهشت، این چطوری انجام می شود؟ بعضی مطالب هست که در ارتباط با این جهت من حتی در بین دوستان هم نمی توانم بگویم، خیلی از آن ها را گفتم که چطوری می شود ولی بعضی از آن ها آن قدر در مغز ما مسائل عوضی فرو کردند که انسان می بیند با آن ها که نمی شود این عقاید را جا داد، آن ها هم از مغز این ها فرو نمی رود. مرگی که از رگ گردن به ما نزدیک تر است، مرگی که هر لحظه احتمال آن هست و ما هنوز نمی¬دانیم وقتی که مُردیم چه می شود، این را نمی دانیم. البته برای شما من شرح دادم ولی کوشش بکنید، همۀ این¬ها را عرض کردم برای این است که کوشش کنید که هیچ علمی را ناقص یاد نگیرید، علم های معنوی را. علت اینکه علم معنوی و علم تزکیۀنفس و مسائل روحی و این ها اینطور است، بر عکس علوم مادّی و ظاهری است علت آن این است که این ها محسوس نیست، با هیچ یک از حواس ما نمی توانیم آن را درک کنیم، نه با چشم می بینیم، نه صدایی دارد که با گوش بشنویم، نه با ذائقه آن را لمس بکنیم، بچشیم، هیچ چیز، این حواس ظاهری که ما مقهور او هستیم این ها نمی توانند هیچ احساسی از علوم روحی و معنوی داشته باشند و چون این احساس را ندارند... و از طرف دیگر ما مقهور همین ظواهر هستیم، ما مقهور این بدن خود هستیم، مقهور در و دیوار هستیم، مقهور دیدنی های خود هستیم، مقهور شنیدنی های خود هستیم، مقهور لمس کردنی های خود هستیم، چون مقهور این ها هستیم از آن ها غفلت می کنیم. یک قسمت آن را بلد شدیم بقیۀ آن را خودکار جلو نمی رویم. شما اگر مثلاً یک بخشی از سیم کشی برق را بلد باشید بقیۀ آن را خود شما می توانید قیاس بکنید، بقیۀ آن را خود شما می توانید با استعداد خود بفهمید، اما این برعکس است، یعنی اگر یک قسمت آن را فهمیدید و یک قسمت آن را نفهمیدید آن را دیگر نمی توانید ادامه بدهید. این مقدمه را من عرض کردم؛ به خاطر اینکه إن شاءالله دوستان کوشش بکنند حالا که زحمت می کشند و از راه دور تشریف می آورند کوشش کنند که آنچه یاد می گیرند ناقص نباشد، روی آن کار کنند. حالا یا با مرتب حاضر شدن در جلسه، اگر برای آن ها امکان دارد که الحمدلله برای اکثر شما این اتفاق افتاده است و یا اینکه روی آن کار بکنند، فکر بکنند، مسائل را خوب درک بکنند، مسائل معنوی را خوب احساس کنند و بقیه آن را فکر بکنند و اگر فکر آن ها به جایی نرسید. «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»(نحل/۴۳)
۷- حقایق قرآن را باید از اهلذکر یاد بگیریم
اینجا این مطلب بسیار مهمی است که اهلذکر چه کسانی هستند؟ در روایات دارد؛ که منظور از ذکر قرآن است و اهلقرآن ائمۀاطهار هستند، این تفسیر بسیار تفسیر پُرحقیقت و پُرمعنایی است، به علت اینکه ببینید قرآن مُجمل است، یعنی حتی آن آیات محکم آن هم به یک عنوان مُجمل است، مُجمل یعنی چه؟ از باب مثال ما یک نفری را برای شما خوب تعریف کردیم، او را معرفی کردیم، حتی کیفیت تولد او، پدر، مادر، شغل او، تحصیلات او، کلی دربارۀ او صحبت کردیم، حدود دو ساعت مثلاً دربارۀ یک نفر من با شما صحبت کردم، در این بین او وارد اتاق می شود ما این جا فقط یک کلمه می گوییم، حالا به تعبیرات عامیانه می گوییم یارو آمد یا فلانی آمد، تا این وارد می شود دو ساعت حرف من در ذهن شما می چرخد، تمام قرآن تقریباً همینطور است، یعنی وقتی یک کلمه قرآن می گوید همۀ آنچه که خدایتعالی... حالا دربارۀ من و شما در عالَمارواح که ثابت کردیم دو هزارسال تقریباً روح ما مشغول تحصیلات همین علوم قرآنی بوده است، با یک کلمه «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا» یا «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ»(مومنون/۱)، می بینید همۀ آنچه که دربارۀ ایمان و مؤمنین و این ها در عالَمارواح یاد گرفتیم می آید، همه در ذهن ما می چرخد، مثل همان کسی که می گوییم مثلاً محمد آمد و کلی دربارۀ او ما خصوصیاتی گفتیم و همه هم در ذهن شما مانده است. قرآن چنین وضعی دارد، آنچه که از روایات استفاده می شود قرآن چنین وضعی دارد. ائمهاطهار علیهمالصلاةوالسلام آن کسانی هستند که قرآن به آن ها خطاب شده است، حالا به پیغمبراکرم... ولی وقتی روح آن ها یکی شد که گفتند «كُلَّنَا وَاحِدٌ أَوَّلُنَا مُحَمَّدٌ وَ أَوْسَطُنَا مُحَمَّدٌ وَ آخِرُنَا مُحَمَّدٌ وَ كُلُّنَا مُحَمَّدٌ»(المناقب/کتابالعتیق/۷۵)، وقتی این جمله را گفتند ما می فهمیم وقتی که وحی نازل شده است، وقتی که آن نزول آخر قرآن یا اولین نزول قرآن نازل شده است بر همۀ این چهارده معصوم علیهمالصلاةوالسلام نازل شده است «إِنَّمَا يَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِهِ»(کافی:۸/۳۱۲)، کسی قرآن را می شناسد که به او خطاب شده است، مثل همان چیزی که من می گویم مثلاً محمد آمد، فرض کنید شما دو نفر باشید، برای آن یکی توضیحاتی دربارۀ این شخص داده نشده باشد، هیچ چیزی نگفته باشند و برای این یکی هم آن دو ساعت توضیحات و دو ساعت شرح حال گفته باشند این ها هر دو جلوی من ایستادند من می گویم محمد آمد او چه چیزی می فهمد و این یکی چه چیزی می فهمد. محال است این کسی که هیچ مطلبی دربارۀ آن شخص نشنیده است همۀ آن مطالبی را که باید انسان دربارۀ این جمله بفهمد متوجه بشود، محال است، ولی آن کسی که ما دو سه ساعت نشستیم برای او صحبت کردیم و خصوصیات این شخص را گفتیم او باز یک چیزی می فهمد، هر دوی آن ها هم مساوی جلوی من ایستادند. پیغمبراکرم یا ائمهاطهار علیهمالصلاةوالسلام روایاتی {را بیان کردند} که اگر ما بخواهیم مسلمان باشیم حتماً باید این روایات را قبول کنیم، اگر ما حتی سنّی هم بخواهیم باشیم باید این روایات را قبول کنیم. این ها در عرش، در همان عالم بالا که بودند... نمی خواهیم به صورت وهمی یک عالم بالایی برای شما ترسیم کنیم، ما در گذشته حتی روشن کردیم، مثل اینکه روی صحنه آوردیم، عالم بالا که ما می گوییم یعنی در عرش، در عرش که «خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِينَ حَتَّى مَنَّ عَلَيْنَا بِكُمْ فَجَعَلَكُمْ»(بحار:۹۹/۱۳۰)، در آنجا تمام این ها را یاد گرفتند، تمام رموز قرآن را، تمام حقایق قرآن را، برای هر کلمه ای مثلاً فرض کنید دو ساعت سه ساعت یا شاید سال ها دربارۀ آن صحبت شده است، حالا رمزی... چون این را بدانید قرآن علم خدا است، علم خدا وقتی می خواهد با نزول های هفتگانۀ مختلف پایین بیاید تا تنزل بکند، تنزل بکند، تنزل بکند تا برسد به این الفاظی که الآن داریم این باید خیلی جمعوجور بشود، خیلی خلاصه بشود، خیلی اشاره ای باشد،خیلی مجمل بشود تا اینطوری دربیاید. بنابراین ائمۀاطهار علیهمالصلاةوالسلام مثل آن کسی است که دو ساعت دربارۀ یک شخصی من صحبت کردم من می گویم محمد آمد و ماها هرچه هم عالم و دانا باشیم بگوییم آقا ما دو سه دوره دانشگاه را گذراندیم، دهسال بیستسال، حتی پنجاهسال حوزه درس خواندیم، چطور ما قرآن را نمی¬فهمیم؟ می گوییم اگر آن ها برای تو شرح دادند تو می فهمی وإلّا برای تو که خدایتعالی توضیحاتی نداده است و اگر هم داده است آن ها را تو فراموش کردی، یعنی اگر در عالَمارواح هم توضیح داده است خدایتعالی در فطرت ما گذاشته است نه اینکه الآن تا بگویند ما به یاد بیاوریم. آنطوری نیست که وقتی ما می گوییم محمد آمد آنطوری که آن شخصی که یک ساعت قبل، ده دقیقه قبل ما کلی دربارۀ این محمد نام صحبت کردیم آن طوری که در ذهن او می آید، آن کسی که حالا مثلاً بیستسال قبل همه را فراموش کرده است آن¬طوری در ذهن او بیاید. پس قرآن به این معنا مجمل است و مجمل را باید حتماً ائمهاطهار علیهمالصلاةوالسلام توضیح بدهند و ما باید از اهلذکر {یاد بگیریم} اهلذکر یعنی آن کسانی که به یاد دارند، ذکر به فارسی یعنی یاد، ما حالا نمی خواهیم برویم در عالم قرآن و چه و این ها، آن هایی که به یاد دارند، حالا فرض کنیم همۀ ما در عالَمارواح همۀ این مسائل را یاد گرفتیم، توضیحات قرآن را یاد گرفتیم و این ها، همۀ این ها را یاد گرفتیم اما به یاد نداریم پس اهلذکر نیستیم، اهل یاد نیستیم، به یاد نداریم، خیلی ساده است «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ» آن کسی که به یاد دارد و تنها کسانی که به یاد دارند ائمۀاطهار هستند، چرا؟ به جهتی که این ها معصوم هستند، چرا؟ به جهتی که این ها ممسوس در ذات خدا هستند، چرا؟ برای اینکه این ها با خدا در ارتباط هستند و مدام تازه می شود، اگر هم بخواهند فراموش کنند که فراموش نمی کنند چون معصوم از فراموشی هستند ولی اگر هم بخواهند فراموش کنند چون ارتباط با خود آن طرف دارند مدام تجدید می شود ولی ما چرا فراموش کردیم و چرا فراموش می کنیم به خاطر اینکه محسوسات ما و آنچه که محبوب ما است، معشوق ما است دنیا است و ما به طرف محبوب و معشوق خود رفتیم، محال است که به یاد این مسائل پشت پرده بیفتیم، محبوب ما این است، معشوق ما این است. بنابراین اگر ما یاد گرفته باشیم همۀ آنچه را که ائمۀاطهار علیهمالصلاةوالسلام یاد گرفتند که این طور نیست، حالا بر فرض این طوری باشد، آن ها اهلذکر هستند و آن ها به یاد دارند ولی ما به یاد نداریم. با یک قرآن زیر بغل گرفتن و یک آیاتی تلاوت کردن و با صدای خوب قرآن خواندن این انسان اهلقرآن نمی شود، اهلذکر نمی شود، با شناخت تمام حقایق قرآن انسان اهلذکر می شود و تنها کسی که ما یقین داریم دربارۀ اینکه او تمام حقایق قرآن را یاد گرفته است و یاد دارد و می داند قدر مسلّم آن معصومین علیهمالصلاةوالسلام هستند. بنابراین حالا اگر به ما گفتند «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» اگر شما علم آن را ندارید از اهلذکر سؤال کنید برمی گردد به ائمۀاطهار، برمی گردد به خود پیغمبر،
۸- رسول اکرم صلی الله علیه وآله و امام زمان ارواحنافداه تقیه ندارند
حالا یک سنّی ائمه را قبول ندارد می گوییم خود پیغمبر «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ»(نساء/۵۹)، اگر در چیزی اختلاف پیدا کردید، نزاع پیدا کردید، در مطلبی حتی مربوط به جنبه های مادّی خود مراجعه کنید به خدا و رسول، حتی در این جا ائمه را نمی گوید، با اینکه ائمه در علم و عصمت هم شأن با پیغمبر هستند اما اسم این ها را نمی برد چون این ها یک تقیه ای به مناسبت زمان خود داشتند و چون تقیه داشتند در اختلافات باز باید به خود پیغمبراکرم که تقیه نداشته است یا به امامعصر ارواحنافداه که بعد از ظهور برای حل اختلافات می شود به او مراجعه کرد {رجوع کرد} وإلّا ائمۀ دیگر تقیه داشتند، حتی گاهی می¬رفتند از محضر آن ها سؤال می کردند که مثلاً فلان چیز چطور است، آن ها هم به یک نفر یک طور جواب می دادند و به یک نفر دیگر یک طور دیگر جواب می دادند. یکی آمد خدمت حضرت صادق صلواتاللهعلیه عرض کرد: «ما تقول فی شیخین» نظر شما دربارۀ ابابکر و عمر چیست؟ حضرت فرمود: «هما إمامان عادلان» آن ها دو تا امام عادل بودند. یک شیعه آنجا نشسته بود خیلی تعجب کرد، آن ناصبی که از اتاق بیرون رفت عرض کرد: آقا این چه بود که شما فرمودید؟ حضرت فرمود: درست گفتم، هم به آن کسی که مردم را به طرف بهشت می برد امام گفته می شود و هم آن کسی که مردم را به طرف جهنم رهبری می کند امام گفته می شود. «أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ»(قصص/۴۱)، صریح قرآن است، این ها امام بودند منتها مردم را به طرف جهنم رهبری می کردند. معنی «عادلان» چیست؟ معنای «عادلان» این است که این ها از حق به باطل عدول کردند {حضرت فرمود} منظور من این بود. این کلام وقتی بیرون می رود این دوتا با هم طبعاً اختلاف پیدا می کنند و اگر ائمۀاطهار با داشتن تقیه اختلاف ایجاد نکنند که می گویند «نحن ألقینا الخلاف بینکم» خود ما بین شما اختلاف ایجاد می کنیم، گاهی رفع نزاع و اختلاف نمی کنند، چرا؟ به جهتی که در تقیه هستند، البته در مورد حضرت ولیعصر و پیغمبراکرم {این صدق نمی کند} پیغمبر به خاطر اینکه از حجیت می افتد اگر تقیه بکند و حضرت ولیعصر هم زمان ایشان ایجاب می کند که تقیه نکند. پس این دو تا تقیه ندارند ولی بقیۀ ائمه یعنی یازده امام باید تقیه داشته باشند و امامصادق فرمود: «التَّقِيَّةَ دِينِي وَ دِينُ آبَائِي»(بحار:۲/۷۴)، روی این اصل لااقل به خود پیغمبراکرم باید مراجعه کرد و آنچه که در زمان ما لازم است که به آن توجه بشود برای این است که انسان به مقصد برسد.
۹- مقصد انسان و راه رسیدن به آن
مقصد که خوردن و خوابیدن نیست، مقصد که گردش کردن نیست، مقصد که کارهای حیوانی کردن نیست، این ها را که حیوانات خیلی راحت تر و بهتر از ما انجام می دهند، مقصد این است که انسان به مقام خلیفة اللهی برسد، مقصد این است که انسان خلیفۀ خدا، جانشین خدا در روی زمین بشود، یعنی امتحان خود را بدهد وقتی که امتحان خود را داد نمرۀ او بیست بشود و به اصطلاح مطابق اصل که خدایتعالی است، خالق ما است، در صفات باشد. بنابراین مقصد آن است و برای رسیدن به مقصد ما الآن در زمان خود چه کار کنیم؟ همین مطالبی که در هفته های گذشته در خصوص روح و این ها گفتم إن شاءالله این ها توجه بشود و الآن ما هیچ راهی نداریم جز مراجعۀ به قرآن و احادیث، هیچ راه دیگری نداریم، به جهتی که اگر ما مطابق فکر فلاسفه، مطابق فکر دانشمندان غرب، مطابق رسومات، مطابق خواسته های اکثریت بخواهیم عمل بکنیم یقیناً به مقصد نمی رسیم، حتی احتمال آن هم نیست، به جهتی که شما وقتی وارد یک جاده ای می شوید اگر همان جاده را ادامه ندهید به هر طرف می روید به مقصد نمی رسید، پرت می شوید، یا خود شما از بین می روید و یا اینکه لااقل این ره که تو می روی به ترکستان است. راه منحصر به فرد همین است که هرچه را که می دانید عمل کنید، عمل جدی بکنید و هرچه را هم که نمی دانید «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ» اهلذکر هستند، اهلقرآن هستند، اهل آن یادی که ما در عالَمذر داشتیم آن هستند، آن هایی که تمام آنچه که در عالَمارواح به آن ها درس داده شده است همه را به یاد دارند این را می شود اهلذکر گفت، حالا ما نمی گوییم قرآن باشد، تفسیر باشد، آن کسی که به یاد دارد. شما با یک کسی وارد یک جایی می شوید و دو نفری شما یک پولی یک جایی گذاشتید، یکی فراموش کرده است که کجا گذاشته است و یکی به یاد دارد، آن کسی که به یاد ندارد از آن کسی که به یاد دارد می پرسد دیگر، یک مسئلۀ خیلی بغرنجی نیست، آن کسی که به یاد دارد نمی خواهد جایی را بگردد ولی آن کسی که به یاد ندارد باید همه جا را بگردد حالا آیا پیدا بکند و آیا پیدا نکند ولی آن کسی که به یاد دارد مستقیم سر جای اصلی می رود و هر کس هم که عقب سر او برود به مقصد می رسد. این را باید توجه داشت و ما در آیات و روایات فراوان دربارۀ قیامت مطلب داریم، فراوان دربارۀ معاد و بهشت و جهنم مطلب داریم که متأسفانه به خاطر شیطان...
۱۰- فعالیت شیطان در اینکه انسان علوم دیگر را یاد بگیرد نه علوم روحی
چون در بعضی چیزها خوب دست شیطان در کار است و انسان روشن شیطان را می بیند و یکی از همان جاها همین جا است که واقعاً انسان می بیند به همۀ علوم می پردازند إلّا به علوم روحی و معاد و حتی مبدأ، دربارۀ خداشناسی، دربارۀ پیغمبرشناسی، دربارۀ امام شناسی، چون متأسفانه در اوائل زندگیِ همۀ ما می-خواستند اعتقادات بچه ها را درست کنند مسئلۀ علم اعتقادات را کوچک کردند، اصول دین چند تا است؟ پنج تا: اول توحید، دوم عدل، سوم نبوت، چهارم امامت و پنجم معاد روز قیامت، با همین تندی گفته شده است، باریکالله، تو خوب بلد هستی. آن قدر از جانب خاندان عصمت و قرآن این مسئله مهم است که عالِم را آن عالمی می دانند که این ها را بلد باشد و هر کس هر علمی ولو بزرگترین صنعت را {بلد باشد} یک مهندسی بنشیند مثلاً یک سفینه فضانوردی را به تنهایی درست کند و به تمام کرات هم برود، مثلاً دیگر از این بالاتر نمی شود، اسلام این ها را حتی علم نمی داند، علت آن چیست؟ چطور می شود؟ این چه غروری است که بعضی¬ها {دارند}؟ علت آن این است که در مورد هر علمی به فایدۀ آن نگاه می کنند، علمی که فایدۀ آن هرچه باشد... مثلاً چرا امروز اهمیّت علم پزشکی بیشتر از علوم دیگر است؟ برای اینکه جان مردم را نجات می¬دهد، بسیار اهمیّت اجتماعی دارد، اهمیّت دارد دیگر، فایدۀ آن زیاد است، جان مردم را نجات می¬دهد. چرا علوم ریاضی و علوم چه {اهمیّت دارد؟} این برای این است که فایده ای منظور می کنند و فایدۀ آن هم برای مردم خوب است اما فایدۀ همۀ این علوم برای همین کُرۀ زمین است، همین چند روز دنیا است، خود شخص که پنجاهسال، شصتسال {عمر می کند} غالباً این دانشمندان مخترع و مکتشف عمرهای کوتاهی دارند، پنجاهسال، شصتسال، هفتادسال بیشتر در این دنیا نیستند، نهایت ما می¬گوییم ۱۲۰سال، برای خود او که اگر همان اول تولد خود این کار را بکند و تا آخر عمر خود {ادامه بدهد}۱۲۰ از آن استفاده کرده است، مردم چقدر؟ برای مردم هم بر فرض اکتشاف این، اختراع این تا آخر زندگی در دنیا مفید باشد، بالأخره زندگی دنیا پایان دارد. «إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ»(تکویر/۱)، بالأخره پایان دارد، هر چیزی که محدود بود و پایان داشت در مقابل نامحدود صفر است اما اگر شما علوم معنوی، علوم روحی را اهمیّت دادید، معنای آن هم این نیست که من معمم شدم پس من به علوم روحی... نه، ممکن است من معمم بیشتر از سایرین مُکب به دنیا باشم و توجه به دنیا داشته باشم و تمام حواس من را دنیا گرفته باشد، این دلیل نمی¬شود،
۱۱- متصف شدن به صفاتالهی و انس با خدا حقیقت است
حتی این را بدانید درس فقه و اصول که حوزه درس می دهد و تمام همّت آن این است که این را انجام بدهد درست است وصل به روایات است، یک بخشی از دین است اما اصل دین یک چیز دیگر است، این ها یک اصطلاحاتی است که انسان یاد می گیرد و مسائل و احکام را از لابهلای آیات و روایات به دست می آورد. اما حقیقت این است که انسان بتواند خود را به جایی برساند که متصف به صفاتالهی بشود. یک شرحصدری مثل شرحصدر پیغمبراکرم داشته باشد، یک ارتباطی و اُنسی با خدا داشته باشد که خدایتعالی مثل ائمۀاطهار، مثل پیامبران او را دست خود قرار بدهد، حالا به دست او کاری بکند یا نکند «یدالله» بشود «عین الله» بشود «اُذُن الله» بشود و یک چیزی هم باز جامعۀ ما،
۱۲- انحراف شیطان در افکار مردم برای شناخت یک فرد خوب و ولی خدا
باز متأسفانه شیاطین انسی و شیاطین به صورت ظاهر دانشمند که این شیاطین غالباً در جهل خود دانشمند هستند در مغز ما و در ذهن ما فرو کردند که مثلاً فرض کنید ما خیال می کنیم علوم ظاهری همه چیز است، حالا آن مطلب درست به زبان من نمی آید که بیان کنم ولی اجمالاً ما را نگذاشتند برسیم به جایی که باید برسیم، حالا اگر یک وقتی هم به یک جوانی بگویند بیا اهلمعنویت بشو این خیال می کند باید برود گوشۀ یک خلوتی و آنجا یک قبای پاره ای بپوشد و روز ها روزه بگیرد و شب ها تا صبح مشغول ذکر و عبادت و این ها بشود و از تمام تجملات ظاهری و این مسائل دور باشد، این هم از همان کارهایی است که شیاطین انسی بیشتر... البته با القاء شیطان جنی ایجاد کردند. اگر آمد و حالا یک نفر خیلی تمیز بود و مثلاً دارای زندگی خوب و همۀ خوشی ها و خرمی ها و بَشاشیت بود و همه چیز او درست بود، این را اصلاً جامعه قبول نمی کند که خدا او را دوست داشته باشد و حال اینکه اگر کسی را خدا دوست داشته باشد، اگر دو نفر باشند، یکی اینطوری که من وصف کردم، یکی هم تمیز و مرتب و منظم و در شادی خوب و در زندگی خوبی باشد و هر دوی آن ها از نظر فکر و صفات یکی باشند یقیناً او را خدا بیشتر دوست دارد تا این شخص. ما در این مسئله واقعاً مشکل داریم، واقعاً دسته دسته جوان های ما را همین شیاطینی که اینطور القاء می کنند از حقیقت دور می کنند. خدا آن ها را نیامرزد، من تنها کسی را که دوست دارم بگویم خدا نیامرزد همین دسته هستند، دسته ای که فکر می کنند معنویت یعنی کثیف بودن، معنویت یعنی گرسنه بودن، معنویت یعنی مریض بودن، ما از این قبیل دیدیم دیگر، شما هم دیدید، چون این قدر در جامعه زیاد هستند، یعنی این قدر القاء شده است {که چه عرض کنم} همین الآن اگر یک نفری را بیاورند این یک لباس پارۀ کثیفی داشته باشد، موهای اطراف دهان او به خاطر سیگار کشیدن و چپوق کشیدن و از این کثافت ها زرد شده باشد و سر خود را پایین انداخته باشد می گویند عجب ولیّی از اولیاءخدا نصیب ما شده است و حال اینکه خدا اصلاً از وضع این شخص بیزار است. «النَّظَافَةُ مِنَ الْإِيمَانِ» در کتاب حلیةالمتقین اگر شما نگاه کنید فصل اول آن چیزی که بسیار مستحب است لباس فاخر است، لباس فاخر یعنی لباسی که اتوکشیده باشد، مرتب باشد، تمیز باشد و پاک و پاکیزه باشد، اما ما می گوییم این شخص از اولیاءخدا است؟ این آقایی که موی خود را شانه کرده است و نمی دانم عبای خود را اینطوری انداخته است یا مثلاً کت و شلواری او آن طوری است. اولیاءخدا آن کسانی هستند که واجبات خود را انجام بدهند، محرمات را ترک بکنند و محبت آن ها به خدا آن چنان شدید بشود که هرچه می¬کنند، هر عملی که می کنند برای خدا باشد و برای مزد هم نباشد این ولیّ خدا است، منتها رتبۀ پایین آن تو هستی و أعلای آن علیبنابیطالب است، او علیولیٌالله است و این جا هم دربارۀ این طور افراد خدایتعالی در قرآن می فرماید: «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ»(توبه/۷۱)، یا «إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذي نَزَّلَ الْكِتابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحينَ»(اعراف/۱۹۶)، و آیات مختلفی که در این ارتباط هست. شما در همین زیارت آلیاسین می خوانید «يَا مَوْلَايَ أَنَا مَوْلَاكَ»(بحار:۹۹/۲۱۶)، یا مثلاً در {قسمتی دیگر از} زیارت آلیاسین می¬خوانیم «وَ أَنَا وَلِيٌّ لَكَ» و حال اینکه ما در گناه و این ها فرو رفتیم ولی در عین حال می خواهیم خود را به این جا برسانیم که ما ولیّ امامزمان هستیم پس ولیّ امامزمان ولیّ خدا هم هست و می شود گفت ولیّ الله است، دیگر نمی شود بگوییم ما ولیّ امامزمان هستیم ولی ولیّ خدا نیستیم. پس بنابراین این را هم متوجه باشید باید هر طوری هست، به هر نوعی که هست، بگذار تو را فحش بدهند، بگذار بگویند تو ولیّ خدا نیستی تو که برای مردم ولیّ خدا نیستی، بگذار بگویند تو ولیّ خدا نیستی، تمیز باشید، لباس شما، همه چیز شما باید هرچه بهتر و منظم تر و مرتب تر و تمیزتر و صحیح تر باشد. ائمهاطهار همینطور بودند، لباس فاخر می پوشیدند. دارد یک یهودی با امامصادق برخورد کرد، به حضرت صادق گفت: شما می گویید دنیا برای مؤمن زندان است و بهشت او در آخرت است و برای کافر دنیا بهشت است و آخرت برای او زندان است، تو این لباس فاخری که پوشیدی و این اسبی که زیر پای تو هستی و من هم به بدبختی این گوشه افتادم با این لباس و این کثافت و با این وضع. حضرت صادق صلواتاللهعلیه فرمود: اگر تو آن طرف را ببینی همانطوری که من می بینیم اینجا برای من زندان است و همین جا برای تو بهشت است، چون این مسائل نسبی است دیگر، مقایسه باید کرد، وقتیکه نسبی بود و باید مقایسه کرد مسئله کاملاً واضح می شود. حالا به هر حال این هم یکی از مسائلی است که در ضمن من عرض کردم و إن شاءالله کوشش کنید مطلبی که من در این جلسه نشد به اصل مطلب بپردازم چون چند هفته فاصله شده بود و تذکراً عرض کردم این بود که کوشش کنید در علوم معنوی ناقص کار نکنید، ناقص یاد نگیرید و مسئلۀ بعدی این است که اگر چیزی را نتوانستید کامل به دست بیاورید کوشش کنید از اهلذکر که ائمۀاطهار علیهمالصلاةوالسلام هستند و آن کسانی که بالأخره از قول آن ها چیز نقل می کنند دیگر، نهایت آن این است، و از ائمۀاطهار و از خاندان عصمت چیز یاد بگیرید و سؤال بکنید و در آخر هم این مسائلی که در ذهن ها فرو رفته است که از زهد ما یک ذهنیت داریم، ما از فقر یک ذهنیت داریم، از ایمان و اسلام و تزکیۀنفس و نمی دانم از اولیاءخدا ما یک ذهنیت داریم و حال اینکه همۀ این ها غلط است {کوشش کنیم ذهنیت خود را در مورد این ها درست کنیم}
«و صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین»